منتظر گفتگو می گوید:شما روح همدلی و نشاط را به جمع همکاران ارزانی داشته اید
مخابرات ما- وقتی می بینیم که شما چنین مهربانانه ما را نقد می کنید و از ثمره کار ما راضی بوده اید به خود می بالیم.
داشتن دوستانی مثل شما مایه افتخار است.فکر می کنید یک سازمان یا یک شرکت چقدر باید هزینه کند تا ۷۰ هزار دوست ارزشمند و یک رنگ و صمیمی داشته باشد؟
بخوانید ببینید این دوستان چقدر به ما انگیزه می دهند:
منتظر گفتگو
با سلام خدمت سردبیر محترم
ضمن تبریک سال جدید جا دارد نهایت تشکر و قدردانی از خدمات ارزنده شمارا به خاطر اطلاع رسانی بدون مزد ارج نهیم . انشااله که سالی پر امید و سرشار از سرزندگی داشته باشید . واقعا شما روح همدلی و نشاط را در زمانی که روابط عمومی ها به وظایف ذاتی خود عمل نمی کنند به جمع همکاران ارزانی داشته اید تاثیر گذاری رسانه شما کاملا در رفتار کارکنان و مدیران مشهود است و بابت مطرح کردن و پیگیری کردن مسایل و مشکلات کارکنان که در خیلی از اوقات فقط به برکت همت شما به نتیجه رسیده است مرسی .
یک نکته!
شاید همکاران ما در روابط عمومی جزو مظلوم ترین قشر مخابراتی باشند. من از نزدیک دیده ام و توان آنان را می شناسم. اما محدودیت های اداری اجازه آزادی عمل به آنان نمی دهد.
آزادی عمل و استقلال رای چیزی است که در مخابرات ما همه کارکنانش دارند. آنها در بارور ساختن اینده ها و انگیزه هایشان هرگز محدود نمی شوند ضمن اینکه همه سردبیر را بعنوان مرکز ثقل و نقطه پایانی تصمیم پذیرفته اند.
از دوستانمان در روابط عمومی ها تشکر میکنیم. ولی باید دبانند تلاش هایشان کافی نبوده است.
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجب در خلوت سرای خاص! بگو
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظر خاطر مرفه ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست
حافظ
ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی
هزار نکته در این کار هست تا دانی
بجز شکردهنی مایههاست خوبی را
به خاتمی نتوان زد دم سلیمانی
هزار سلطنت دلبری بدان نرسد
که در دلی به هنر خویش را بگنجانی
چه گردها که برانگیختی ز هستی من
مباد خسته سمندت که تیز میرانی
به همنشینی رندان سری فرود آور
که گنجهاست در این بیسری و سامانی
بیار بادهٔ رنگین که یک حکایت راست
بگویم و نکنم رخنه در مسلمانی
به خاک پای صبوحیکنان که تا من مست
ستاده بر در میخانهام به دربانی
به هیچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم
که زیر خرقه نه زنار داشت پنهانی
به نام طرهٔ دلبند خویش خیری کن
که تا خداش نگه دارد از پریشانی
مگیر چشم عنایت ز حال حافظ باز
وگرنه حال بگویم به آصف ثانی