نظر- چرا منتقد را دوست نداريم؟
[box]مخابرات ما- انتقاد را قبول داریم اما منتقد را نمی پذیریم! انگار انتقاد خوب , از آسمان یک باره به زمین می افتد.راستی چرا منتقدان را دوست نمیداریم؟[/box]
مخابرات ما (همراه )- فرهنگ ما که فرهنگی مهرطلب است، به واسطه ی مهرطلبی اش مردمانی را در خود می پروراند که میانه ی خوشی با نقد ندارند. مهرطلبی که از آن تائید طلبی و نیاز به دوست داشته شدن را باید فهمید دقیقا در تقابل و روبروی انتقاد پذیری است و به همین جهت منتقدان -در هر مدیوم و رشته ای که باشند- انسانهای دوست داشتنی ای به نظر نمیایند و قالب هم این است که احتمال مطرود شدنشان بسیار است. اما میدانیم که وجود نقد، امری نه تنها لازم بلکه اگر بخواهیم جامعه و تفکراتی پویا داشته باشیم واجب است. منتقد به عنوان فردی که از نگاهی تخصصی -یا حتی عوامانه- انتقادی را دارد، اولا به «اثر» توجه ویژه ای را مبذول داشته است و دوما از «نقطه نظر»ی جز آنچه در سر «تولیدکننده» ی اثر بوده است با اثر مواجه میشود، بنابراین از چیزی میگوید که نقص اثر است و آنرا به تولید کننده و دیگر مواجهان با اثر معرفی میکند، بنابراین منتقد به معنایی موثر در تاریخ اثر و فهم های ممکن از اثر است؛ بنابراین باید متشکر از منتقد بود. اما حقیقت این است که نه ما متشکر از منتقدیم و نه حقیقتا از او قلبا خوشمان میاید. اما چرا؟
افراد تائید طلب که در واقع تمام تلاش خود را میکنند که مورد تصدیق و تائید دیگران قرار گیرند قالبا پس از استماع نقد احساس پوچی و بیهودگی میکنند و خود را بی ارزش میانگارند. این حس ناشی از چند مغالطه ی ذهنی است که در اینجا به آن اشاره میکنم.
۱- فرد اثر، تولید و حتی فکر خود را با شخصیت خودش یکی میگیرد. حال آنکه اثر من مادون من و تبعا از من کمتر است، دوم آنکه قالبا اثر و حتی تفکر آدمی ناشی از احساسات و عواطف و آموخته های من است که میتواند اغلاطی داشته باشد و به همین جهت هم هست که آدمی که دگم اندیش نباشد میتواند افکار و باورهایش را در طی حیات خود تغییر دهد.
۲- میتواند نقد نقاد غلط باشد، اما نقد شونده که بدون اقامه ی دلیل آن را میپذیرد، در واقع با مشکل عدم اعتماد به نفس مواجه است. و حتی اگر نقد منتقد صحیح هم باشد چرا نباید به این فکر افتاد که نگاه و نظر را میتوان تغییر داد؟
۳- یکی دیگر از مشکلات افرادی که با نقد مواجهه ی صحیحی ندارند و بنابراین دچار سرخوردگی و افسردگی حتی میشوند این است که این افراد، پس از انتقاد از یک جز به کل بد میرسند. یعنی با خود میگویند اگر فلان باور من غلط است پس کل باورم غلط است و یا اگر این کار کنغلط است پس نتیجتا همه ی کارهای من غلط است، حال آنکه هیچکس نه به تنهایی درست مطلق است و نه غلط مطلق. بنابراین با مغلطه ی جز به کل خود را هیچ و پوچ میانگارد.
۴- از دیگر مسائل ذهنی که سبب آن میشود که مواجهه ی درستی با نقد نداشته باشیم مشکل ایدئالیست بودن است. قالب این است که افراد ایدئالیست به دنبال (بهترین) بودن هستند، و بنابراین جهان هستی را عرصه ی نبرد می انگارند که باید بر دیگران مسلط و پیروز شد. اما از آنجا که همیشه ایرادی در کار است چرا که از لازمات خلق، نقص است و خلق بی نقص ممکن نیست و همینطور از آنجا که از من بهتر در هر زمینه ای وجود دارد، بنابراین این افراد اولا دیر یا زود دچار افسردگی میشوند و دوما میانه ای با منتقد ندارند چرا که منتقد را همانی میدانند که خوب یا بهترین ایشان را بد جلوه میدهد، و به همین جهت هم قالبا این افراد منتقد را بیشعور قلمداد میکنند و یا آنکه بلکل دست از کار میکشند.
۵- تاکید بر رای غلط نیز حتی مادامی که فرد به واسطه ی منتقد متوجه خطای خود شده است نیز میتواند ناشی از خودشیفتگی باشد که فرد را از پذیرش نقد وارد باز میدارد. که البته همانطور که پیشتر هم اشاره شد، فرد اثر خودش را با خود یگانه میانگارد.
چرا موضوع را اینطور طرح نکنیم ؛چطور منتقد را دوست داشته باشیم.
خب , نویسنده از این دید مطرح کرده.حالا یکی باید از نگاه شما مطرح کنه
سلام چون منتقد زاده نشده ایم دوست داریم بگوییم من ؟که بسیار اثرات منفی در جوامع بین المللی دارد . باید خود را در گروه دید و از انفرادی فکر کردند و نظر دادند و سر کار گذاشتن دیگران دوری کرد.
خب؟! بعد؟