مخابرات ما
خبرگزاری مخابرات ما

حاشیه های یک افتتاح -بقلم سردبیر! – بخش چهارم و آخر.

[box]مخابرات ما(سردبیر) – در خبرها و مقالات رسمی نمی توان چیز بیشتری نوشت.بهمین دلیل حس مردم آزاری ما بخوبی ارضا نمی شود! لذا تصمیم گرفتم در قالب نیمه طنز به برخی توصیفات بپردازم! امیدوارم خوشتان بیاید.[/box]

بخش اول را اینجا بخوانید.

بخش دوم را اینجا بخوانید.

بخش سوم را اینجا  بخوانید.

بخش چهارم

مخابرات ما (سردبیر) – شرحی بر یک افتتاح, نگاهی است نیمه طنز به وقایع یک روز در مخابرات ایران.روزی برای افتتاح فیبر نوری یا همان تانوما!

*************

-مراسم که تموم شد آقای تراکمه بمن گفت : طبقه بالا نمایشگاهه! حتما ببین!

.

خوب شد گفت.من خبر نداشتم.نگو همه چی بالا بوده! تمام تجهیزات فنی , مهمتر از همه خوراکی ها و …. ! دیر رسیدم ولی یه چایی هم برام کافی بود! کاش یکی دو نفر گذاشته بودن بلافاصله میزها رو تمیز میکردن و زباله ها و بشقابهای کثیف رو برمیداشتن تا اونایی که اضافه میشن روی میز غیر از زباله هم چیزی ببینن!

.

-همه این سفر یک طرف ,  جان شما دیدن اون دو نفر همکار جلوی در خروجی سالن یک طرف! صداقت و سلامت نفس , سادگی و حرمتشون برام خیلی جالب بود.نمیدونید از دیدن اونا چقدر خوشحال شدم.اصلا برای بقیه کارها شارژ شدم! کارهایی که تا ساعت 12 شب طول کشید! …. اجازه بدین موضوعش رو محرمانه نگه دارم!

.

رفتیم طبقه بالا! تجهیزات سرویس های جدید  بصورت عمودی روی تابلوهایی  نصب شده بود .جالب بود.همه چیز عمودی! …نصف دیگر سالن هم تجهیزات مونیتوریگ نصب شده بود.

.

از هر طرفی میگذشتم دوستان خوبی من را در قاب نگاهشون حفظ میکردن اما بخودشون اجازه نمیدادن جلو بیان و گفتگو کنن!

.

دکتر سرائیان داشت با رسانه ها مصاحبه میکرد.مدیران عامل استانها بین تجهیزات رفت و آمد میکردند.من بیشتر مهندس قبادیان رو تشخیص دادم که بیت و بایت سیستم رو داشت در می آورد.

.

داشتم میرفتم بیرون که یک نفر با احترام تمام مقایلم ایستاد! از من سوالی پرسید.من هنوز نمیدونستم ایشون کی هستند.ولی خب حدس که میتونستم بزنم! ….  پرسیدم :شما آقای بیدخام هستید؟

ایشون تایید کرد! من هم ازشون تشکر کردم و گفتم چون سرتون شلوغه مزاحمتون نشدم. طفلکی آنقدر خسته بود که بنظرم چند شب نخوابیده بود!

.

یه نفر دیگه هم بود که میخواستم ببینمش.ولی اون هر وقت طبقه پایین بود , من بالا بودم! هر وقت بالا بود من پایین بودم! عجب اوضاعی! … بالاخره یه جا ایستادم و گوشی بدست همدیگر را پیدا کردیم.تا آن روز اصلا هم را ندیده بودیم!

داستان جالبی بود! اگر کسی رو جای خودم میفرستادم خیلی جالب میشد.ولی برای صداش باید یه فکری میکردم! این صدای نازنین و … خدا فقط به من داده!

.

برای بار دوم مهندس وصلی را د رجمع اطرافیانش دیدم…. هیچ وقت ایشون تنها نیست مثل تازه دامادها همیشه دورش شلوغه! رابطه و روابط عمومیش آنقدر خوب هست که همیشه چند نفر رو مثل آهن ربا اطرافش نگه میداره.

اون منو به نهار دعوت کرد.با توجه به مهمانان دیگری هم که داشت اصرار میکرد که حتما بهش خبر بدم و مردم را سر کار نگذارم!

.

مهندس مطهری هم دو ساعت قبل برای نهار دعوتم کرد.کار خدا! … جوری شد که همه با هم , در اتاق آقای مهندس وصلی بهم رسیدیم!بقیه هم بودن.آقایان دهناد , سالاری , مدیر خراسان جنوبی , مطهری , یه آقای دیگه هم بودن … یادم نیست …

.

دلم نمی خواد اینو بگم! ولی وقتی دنبال اتاق مهندس وصلی می گشتم بمن گفتن برو اتاق پونصد و مثلا چهل. جلوی در رسیدم. از منشی پرسیدم اتاق فلانی اینجاست؟

گفت: نه برو  اتاق فلان!

رفتم اتاق فلان! سه نفر بودن! پرسیدم: اتاق فلانی اینجاست؟ پرسید: چکارش داری؟ گفتم: ایشون منتظر منه! باورش نشد! خب شاید دور و برشون از اینجور آدمها پیدا نمیشه خب! …  ولی گفت : سه تا اتاق بالاتر!

وارد اتاق شدم! یکی از آشناهای قدیمی بمن برخورد! نسبتا خوشحال شدم که آشنا دیدم!

ازش پرسیدم : اتاق مهندس وصلی اینجاست؟

گفت: اره! ولی جلسه است! … سه نفر هم پشت میزهاشون نشسته بودن! به یکی شون گفتم : من فلانی هستم!

در روبرو را نشون داد ! کلید روی در بود! من هم از کنار آشنای قدیمی خودم گذشتم , در را باز کردم و وارد شدم! بنده های خدا داشتن نهار میخوردن! من آنقدر دیر کرده بودم که اونا شروع کرده بودن!  …

هنوز هم در کف جلسه هستم! و دوستی قدیمی من با این آشنا! هر کاری میکنم توی کّتّم نمیره! اصلا دلم نمی خواست این اتفاق بیفته ولی خودش عجله داشت!

.

چند لقمه ای خوردم.گرسنه نبودم.ولی بشدت تشنه شده بودم همه نوشابه رو خوردم جاتون خالی.من شاید تنها کسی باشم که بعد از نهار چایی میخوره.برای همین دعوت مهندس مطهری رو برای چایی قبول کردم و به اتاقش رفتم.مدیر عامل خراسان جنوبی هم آمد.یک لحظه از سیاست جدا نمی شد. موقعیت حرف زدن نداشتیم یعنی حرف توی حرف می آمد وگرنه چند تا جمله بهش میگفتم.

.

مهندس وصلی بسرعت رفت.منتظرش بودن. اما بقیه از سر لطف موندن تا من هم نهار را تمام کنم.

.

از بقیه خداحافظی کردیم.مدوست مشترکی بمن گفت : من با آقای پوررنجبر جلسه دارم.اگر فرصت داری تو هم بیا! کمی صبر کن جلسه تموم بشه با هم بریم جایی!

.
من هم که تا 8 شب کاری نداشتم خوشحال شدم.راستش مهندس پوررنجبر رفتار خاصی داره طوری که نمی تونی از دیدنش خوشحال نشی. تنها کسی است که رسما در سایت مخابرات ما اعلام کرد با من دوست است.در روزهایی که بقیه سایه ما را با تیر میزدند یا آشنایی با ما را کتمان میکردند، مدیر عامل مخابرات بود و شخص اول مخابرات. برای من هم این حرف ارزش زیادی داشت.از اون موقع ما دوست شده ایم.حالا هر کی ناراحته لطفا بمن خبر بده دوستی مو با ایشون قطع کنم.البته اینو بگم ها! ما دوستانی هستیم که سال تا سال با هم حرف نمی زنیم.از وقتی ایشون عضو هیئت مدیره شده که حتی پیامک هم نمیدیم.

برای خودم ملاحظاتی دارم که …  برام مهمه!

.

آقای بیگدلی , مهندس ملک جعفریان و آقای رضائی پیش مهندس پوررنجبر جلسه مخابراتی داشتن. ما هم بیرون ایستادیم تا جلسه تموم بشه.

.

یه مرتبه دیدم از اتاقی دیگر , مهندس قنبریان اومد! معاون سابق مخابرات ایران و مدیرعامل یک شرکت بزرگ تجارت الکترونیک و …راستش من از دیدنش خیلی خوشحال شدم.کسی است که ساده برخورد میکنه در عین حال که بسیار تودار است.نمونه هایی از کارهای تجاری شرکتش رو برام گفت.تازه گرم شده بودیم که دوست مشترک  زد توی برجک هر دوی ما! منو صدا زد و رفتم.

.

خلاصه مهندس پوررنجبر گلدونهای قشنگی هدیه داد.خیلی قشنگ بود.ولی زیرخاکی نبود. حیف ……!

.

از اون لحظه دوست مشترک تا جلوی هواپیما با من بود! اصلا نمیدونم چطوری ازش تشکر کنم. برای اولین بار در تهران سوار مترو شدم! طفلکی تهرانی ها! 500 تا پله برقی رو باید سوار بشن 30- 40 متر برن زیر زمین تا سوار مترو بشن!  ما هم مترو داریم ولی خیلی که باشه 10 متر میریم پایین!

.

دو تا خط عوض کردیم رسیدیم به فرودگاه! اوه اوه! از زیر زمین که بال آمدیم طوفانی شروع شده بود که ما رو با خودش می برد.باور کنید براحتی آدم ها را می برد.وقتی فروکش کرد زود و تند دویدیم بسمت ترمینال 2.وارد شدیم . … نفس راحتی کشیدیم.وجود یه نفر راهنما خیلی خوبه! باور کنید چشم هام از شدت خستگی و گرد و خاک جایی رو نمی دید ولی او .. سر حال بود!

.
راستی مهندس فرقانی هم در فرودگاه بود.در یک پرواز اسمش ثبت نشده بود و   یک پروازش هم کنسل شده بود…..! مونده بود تا شب عیدی خودش رو به تبریز برساند! …. این هم از برنامه ریزی دقیق با ایران ایر!….

.

خلاصه, برای اینکه دوست مشترک برگرده , من رفتم کارهامو زودتر انجام دادم تا وارد گیت های اصلی بشم.

اما نشون به اون نشون که پرواز ساعت 8 ما, حدود 10 و نیم از روی باند بلند شد.برای همه خدمه پرواز عادی بود ولی …. ما هم که اصلا مهم نیستیم!

.

ساعت 11 ونیم – 12 جنازه مون رسید به شهرمون! خدا رو شکر خانواده دنبالم اومده بودن! اما باید تمام خاطرات یک روز را یک جا باید براشون تعریف میکردم!

.

یه چیزی رو جا انداختم اون وسط! اصلا بهتون نگفتم چطوری از مرکز فرد اسدی رفتم سردار جنگل! … نگفتم دیگه! … دو تا از دوستان منو تا اونجا بردن تا در اتاقی حدود دو ساعت با هم صحبت کنیم! دو ساعت! بالاخره اولین دیدار رسمی ما بود و خیلی ها میخواستن منو بشناسن! منو, شخصیت منو, براشون کیش جالبی بودم! … آخه کی پیدا نمیشه که در این دوره و زمانه بدون پول سرش برای دردسر درد کنه! همچه آدمی لابد یا دیوونه است یا …. یا نداره! دیوونه است دیگه!

 

بهمین دلیل شناختش خیلی طول میکشه! بالاخره صحبت کردیم. هیچ مانعی نبود فقط شناسایی دو طرفه بود. هیج مانعی بر سر راه کار ما وجود نداشت شکر خدا حتی یک مورد گله و شکایت هم وجود نداشت!

دیگه هیچی!

…هیچی … هیچی! …

تموم شد! این سفرنامه نویسی هم تموم شد! …. از صبر و تحمل شما ممنونم! اگر همه اش آماده بود یک جا منتشر میکردم , ولی نبود دیگه …. !

امیدوارم موفق باشید.باز هم از روابط عمومی مخابرات ایران ممنونم!

 

 

766370cookie-checkحاشیه های یک افتتاح -بقلم سردبیر! – بخش چهارم و آخر.

Please rate this

0 1 2 3 4 5
2 نظرات
  1. همکار منتظر بازنشستگی می گوید

    سر دبیر جان انشاء ا.. همیشه به سفر وگردش ومهمانی ودور همی با بزرگان!ماحصل همه تلاشهای ای بزرگان اگر منجر به عدالت نشود !یقینا” خسران مبین است وتداوم آن ظلم آشکار!
    واما بعد ..
    خیلی علاقه به شعر دارم اما اساسا” دریغ از تراوش وقلقل یک قطره اب از چشمه دل واندیشه وخرد!ولی گه گاهی چند خط واقعا” بی قافیه وردیف وسجع و… می نویسم که خودم از نوشتن آن پشیمان می شود .ولی شما بدل نگیرید.!
    مرا دردی است اندر دل
    که گر گویم
    بسوزد جان جانان را
    وگر بربندم ان را
    دمی در حسرتش سوزد
    همه جان وسر ودل را !
    از آن بابت سراسر خسته ورنجور ! به خلوتگاه خویش هردم
    برآرم ناله ای از دل کی ای اقبال من ………

    ……….. که مرا باز بیابی!

    و تو ای مهربان سر دبیر عزیز!
    اگر روزی گذرت به محفل بزرگان افتاد! سخنی زما بگو!ز همه درد وهمه ناله ما! از همه بی کسی و خستگی ومحنت ما!خسته از دور زمان!خسته از چشم شدن در همه عمر!ودر این لحظه آخر! تو همه بدان نیک !
    ” انتظار فرج از نیمه خرداد کشم”

  2. همکار می گوید

    مجمع عمومی عادی سالیانه شرکت مخابرات ایران 31 اردیبهشت برگزار می شود

نظرات بسته شده است.