مخابرات ما
خبرگزاری مخابرات ما

سردبیر- یک چیزی ته این دلم مونده … هنوز وقتش نرسیده بگم!؟

 

مخابرات ما (سردبیر) – امروز برخی مدیران مخابرات ایران در مشهد بودند.برای مراسم تودیع و معارفه دو تن از مدیران.

همه وقایع در طی دوران حضور دکتر سرائیان در مشهد مثل دانه های زنجیر به هم وصل شده بود.

در جلسه تودیع و معارفه ، دکتر سرائیان خطاب به معاون استاندار گفت: به استاندار بگویید پیامش را درک کرده ایم و برای همین نگرانی امروز جلسه ای داریم با مدیران استانی و در این باره صحبت خواهیم کرد و ….!

برنامه دکتر روز 5 شنبه انگار بازدید بوده، روز جمعه افتتاح , شنبه صبح تودیع و معارفه و بعد از ظهر جلسه با مدیران!

عرض کردم همه چیز خوب بود!مثل دانه های زنجیر بهم پیوسته بود!

اما نمی دانم چرا به قول قدیمی ها اصلا دلم باز نشد! اصلا حس خوبی نداشتم! اصلا قلبم به تپش نیفتاد! اصلا … !

نه! نشد!

نمیدانم ….!

چرا دروغ بگویم! …. میدانم! میدانم! … میدانستم هم که چنین می شود!

باور کنید از دیدن دکتر و اینکه سر حال بود خوشحال شدم.از دیدن بقیه مدیران هم راضی بودم. … اما این دل وامونده دنبال چیزی دیگر میگردد که به آرامش برسد!

از اولین روزی که او آمده من یک گمشده در مدیریتش دارم! کارکنان!!!

یک نفر, یک کلمه ، از کارکنان نپرسید که درد تو چیست؟

کسی نپرسید تو که قرار است مثل شتر (از خودم و همکارانم عذر می خواهم) بدوی آیا توانش را داری؟ آیا قدرتش را داری؟

فرقی نمی کند از رسمی و شرکتی و قراردادی حرفی نمی زنم.از همه می گویم! از بازنشسته ها می گویم!

بازنشسته ای کنار من نشسته بود که در بین سخنرانی نتوانست طاقت بیاورد.رو بمن گفت: … از ماه رمضان قرار است یک سکه به ما بدهند! …

ما امیدوار بودیم این دکتر به مرور زمان قدری عوض شود!

اما او همه را دانشجویان دانشگاه می بیند که آخر ترم برای گرفتن نمره هزاران بهانه می آورند! هزاران پول و حقوق و پاداش می خواهند!

فقط یک چیز برای من عجیب است!

این آقای دکتر چطوری توانسته است به همه کشور بقبولاند که اگر کوچکترین قدمی در جهت رفاه کارکنان بردارد، مخابرات از فرط نداری و استیصال خواهد ترکید!!؟

نمیدانم دیگر چه بگویم!

این دکتر گاهی مرا بشدت عصبانی میکند در حالیکه هرگز نمی توانم دلم را علیه او تجهیز کنم! … این هم به دلیل صداقت کلامش است! ..

ولی این راه دوام نخواهد داشت آقای دکتر! … باور کنید نخواهد داشت!…

یک چیزی ته این دل مامونده ام مونده که فقط باید روزی به خودش بگم! … میدونم هرگز موقعیتش فراهم نمیشه! ولی امیدوارم مجبور نشم روزی تیتر بزنم!

از فردا برمیگردیم به کار عادی خودمون در حالیکه هنوز هم امیدواریم یک اتفاق تازه همه چیز رو تغییر بده! اتفاقی که قلب های ناآرام را ارام کند!

سردبیر – 22 مهر 96

821710cookie-checkسردبیر- یک چیزی ته این دلم مونده … هنوز وقتش نرسیده بگم!؟

Please rate this

0 1 2 3 4 5

نظرات بسته شده است.