مخابرات ما
خبرگزاری مخابرات ما

روی خط مشاوران!

مخابرات ما – راهش را پس از مدتها کج کرده و آمده به اتاق کوچک من! تا امروز کسر شان آقا بود! … فقط … مدتها عضو تیم مدیران بود و خدم و حشمی داشت! بعدها جزو مدیران نبود ولی خدم و حشم ایشان سر جایش بود! … تا امروز نفهمیده ام بعنوان مشاور چه وظیفه ای دارد!

****

میگوید : از تو خیلی دلخورم! اصلا انتظار نداشتم به مشاوران پیله کنی!

میگویم: چرا؟ مگر کار بدی کرده ام؟

می گوید: مخابرات که اصلا فکر حرمت ما را نکرد! اگر به خودمان می گفتن بهتر بود! تو هم که در این سایت همه اش برای ما می زنی!

میگویم: اولا من هیچ مطلبی در این براه ننوشته ام! ثانیا خب اگر به خودت می گفتند تو چه میکردی؟

می گوید:خب خودم تصمیم می گرفتم که بروم یا نرم! شاید می رفتم!

می گویم: یک سال و نیم پیش، وقتی هیئت مدیره ها حذف شد ما با هم حرف زدیم! من به توچه گفتم؟ آیا نگفتم این شش ماه فرصت تصمیم است برای تو.آیا نگفتم هر مدیری بیاید انگشت می گذارد روی شما ها؟ نگفتم در این شش ماه اسباب و وسایلت را جمع کن و برو؟ نگفتم اگر بمانی باید در سمت های دیگری کار کنی که ممکن است خوست نیاید! نگفتم؟ این روزها را پیش بینی نکردم؟

می گوید: چرا گفتی.ولی فکر نمی کردم اینطوری بشود! اینکه خیلی نامردی است!

گفتم: خب باید با تو چه کنند؟ فکر میکنی چه کاری برای تو عادلانه است؟

می گوید: خب می توانستند مرا مدیر منطقه بگذارند..در روزهای آخر خدمت کمی مدیر منطقه  می شدم بعد از یک سال می رفتم!

می گویم: تو خودت را به کوچه های بی راه میزنی! آخر تو 34 سال سابقه داری! کدام آدم عاقلی تو را که ….  بودی مدیرعامل منطقه میگذاشت؟ تو یک سال دیگر باید به اجیار بروی!

می گوید: خب مجبور نیستم بروم! اگر مدیر منطقه می شدم دیگر نمی رفتم! قرارداد مجدد با من می بستند!

می گویم: تو دیگر کی هستی! همین الان نگفتی اگر مدیر منطقه  می شدم یک سال بعد می رفتم؟ … من اطمینان دارم اگر مدیر منطقه  میشدی اصلا تو را نمی توانستند جدا کنند! گذشته از آن! بگذار با تو رو راست باشم.من دوست تو هستم! تو چه تاج گلی به سر این سیستم زده ای که ارزش حفط داشته باشی؟ همین الان تو داری ماهی 15 میلیون تومان حقوق میگیری! 5 برابر من که سردبیر این سایت هستم و کارشناس این سیستم! با پاداش ها بیشتر هم میگیری!

.

اخم هایش در هم رفت: تو که از همه چیز هم خبر داری! چیزی را نمی شود از تو پنهان کرد!

گفتم: من خیلی چیزها را میدانم! تا وقتی پسر خوبی باشی حرفی نمی زنم اما وقتی با این حرفها پسر بدی می شوی دیگر مراعات تو را نمی کنم! .. تو باید از یک سال و نیم پیش می رفتی. یادم هست دکتر سرائیان همان زمان هم با هیئت مدیره صحبت کرد شش ماه فرجه حقوقی گرفت که شما با احترام بروید! … ولی نرفتید! …

گفت: خب کجا بروم! … چکار کنم؟!  من عمری اینجا مدیر بوده ام؟! چرا باید بروم؟

گفتم: اولا سیستم غلط کرده عمری تو را مدیر گذاشته! من هم میدانم وقتی هیئت مدیره ها انتخاب شدند برخی اتفاقات افتاد که یک مرتبه 100 تا مدیر ارشد به سیستم تحمیل شد.کدامتان بزرگ بودید؟ چقدر طرح و تئوری و ایده ریختید توی شرکت؟ نگذارید دهنم را باز کنم! … این سیستم مگر قرار است تا دم مرگ تو را مدیر نگه دارد؟ قرار است تا وقتی که با عصا بتوانی راه بروی تو را نگه دارد؟ خدمتت تمام شده … برو دنبال زندگیت! همین حالا می گویم … یک سال و نیم پیش به تو گفتم گوش نکردی …. حالا باز هم میدانم گوش نمی کنید …. ولی می گویم …. یکی پیدا می شود که تعارفات را کنار بگذارد و عذر شما رابخواهد! … بروید دیگر … آخر بی انصاف میدانی پاداش معمولی بازنشستگی تو چقدر است؟ … میدانی …. ای بابا … این شرکت تا چه زمانی باید تاوان یک تصمیم را بدهد تا چه زمانی باید تاوان انتخاب تو را بدهد …. تا چه زمانی باید به تو 15 میلیون حقوق بدهد … تا کی؟

می گوید: به تو چه! مگر از جیب تو می رود؟

می گویم: خدا از تو نگذرد! اگر از جیب من بود خیالی نبود! ولی از جیب همین جوانانی است که ماهی یک میلیون تومان حقوق میگیرند! خجالت نمی کشی؟ بجای تو باید یکی از این جوانان بیاید! من و تو هر چی بلد بوده ایم خرج کرده ایم! … اصلا به نظر من تو میترسی!

گفت: از چی؟ از تو؟! من از هیچی نمی ترسم!

گفتم: چرا ازمن؟ مگر من مثل تو ترسناکم اخوی!… تو از اینکه بروی می ترسی! از اینکه خدم و حشم نداشته باشی می ترسی! از اینکه یک روز صبح از خواب بلند شوی و هیچکس تور ا آدم حساب نکند می ترسی! از اینکه کسی تو را نخواهد می ترسی …!

گفت: اوه! اینو باش! .. من همین حالا هم ده تا کار دارم.ده تا شرکت مرا می خواهد!

گفتم: … برو … اگر داشتی اینچنین برای ماندن حرص نمی زدی! … اگر کسی تو را می خواست اینقدر …. ! ….! …. ! برو! … من از خیلی چیزها خبر دارم! حتی از شرکتی که با فلانی ها زدی! …

گفت: بسه دیگه! … تو اصلا احتران سرت نمی شود!

گفتم: تو سرت می شود؟ … خاطرت هست؟ آمدم پیش تو! گفتم آقا! این طرح اخیر 120 نفر از روسا و معاونین و مدیران را در ستاد و مراکز بیچاره می کند! برو با آقای باطنی صحبت کن تا این طرح را تا دو سال تاخیر بیندازند! در این مدت این همکاران باز نشسته می شوند می روند! تو چی گفتی؟

گفت: خب به من ربطی نداشت! مگر باطنی حرف مرا گوش می کرد؟.. گذشته از آن … اکثر آنها بالای 30 سال بودند … خب باید می رفتند دیگر …..!

گفتم: بله؟! … باید می رفتند؟! .. خب تو چرا نمی روی!؟ … دیگران بروند تو بمانی؟ تو …!

گفت: من .. اینم … من آنم …. من در آنجا برای مملکت جنگیدم … من در …  فلان شده ام …

گفتم: دیگران نبوده اند! من نبوده ام؟! … حسن نبوده است؟ … فلانی چطور؟ …. فقط تو بوده ای؟!

گفت: من نمی روم! … هر طوری شده می مانم! حق من است!

گفتم: حق! … راست می گویی! وقتی حق را خودمان بنویسیم .. حق با ماست! … خودت میدانی من بشدت از مخابرات ناراضی هستم ! ناراحتم! … عصبانی هستم! جوانی مرا گرفته! … اما تو دیگر …. خیلی برده ای … راهت را بکش و برو! ….

***

راهش را کشید و رفت! … عصبانی بود!  .. رفت اتاقش ..بدون اینکه بداند دنبالش رفتم … گوشی را برداشت .. شماره ای را گرفت ….. و گفت: فلانی هست؟! … بابا به حاجی بگو نسل انقلاب را در این مخابرات بیچاره کرده اند …. اصلا حرمت جا….”

دستم را روی قطع کن تلفن گذاشتم! توی صورتش زل زدم و گفتم: خجالت بکش! مورچه ای توی آب افتاده! دنیا سر جای خودش است!

***********

883000cookie-checkروی خط مشاوران!

Please rate this

0 1 2 3 4 5

نظرات بسته شده است.