سردبیر – … و یک عرض تسلیت!
مخابرات ما (سردبیر) – تمام این سردبیری یک طرف، مطلع شدن از دردها و رنج های مردمی که این مجموعه را محل امن حرفها و دردهای خود انتخاب کرده اند یک طرف!
برای من دشوار است! دائم با دردهایی زندگی می کنم که از آن دیگران است، گاهی کاری از من بر می آید، گاهی هم برنمی آید! … عموما دردهای اجتماعی به کمک مخابرات استان و مخابرات ایران ختم شده است.درد های شخصی هم … مثل درد های امروز خود من، که بی تابم کرده، با ما زندگی می کند تا …. !
… تا …. !
… تا شاید روزی ما را از پای درآورد!
امروز از رشت خبری شنیدم که قلبم را شکست! جگرم را آتش زد! و درد های خود را فراموش کردم! … سید قیاس همین چند ماه پیش بود که با من تماس گرفت! دوستان استان گیلان را به زحمت انداختم تا برایم خبری بیاورند! خبرها که رسید درد و اندوهی عظیم در دلمان خانه کرد!
حالا امروز خبر درگذشت او را شنیدم.اهل رضوانشهر بود! او کجا و من کجا! … اما اینترنت و سایت مخابرات ما، هر دوی ما را بهم پیوند داد ….
شاید نتوانستم کاری برایش بکنم …. این درد بیش از گذشته آزارم می دهد! … ما معمولا دیر می رسیم! … یا دردهای خودمان را بزرگتر می پنداریم!
تا وقتی هستیم به هم بی اعتمادیم و یکدیگر را ازار می دهیم!
وقتی می میریم، می شویم فرشتگان خداوند!
ای کاش تا وقتی زنده ایم،بقدر سر سوزنی به هم کمک کنیم!
دقیقا نیم ساعت قبل در اینستاگرام شخصی ام پیامی گذاشتم که نشان از آشفتگی می داد! … اما بزودی دردی بزرگتر از راه رسید تا آشفتگی برای نشان دادن حالم کافی نباشد!
سید قیاس اکبری همکار رضوانشهری از میان ما رفت! دلم میخواهم دوستان استان گیلان پیام های مناسبی برای این مطلب بگذارند.شاید مرهمی باشد بر خانواده دغدار، بیمار و آزرده اش!
… کاش خدا، او را از خانواده اش نمی گرفت!
کاش خدا او را تکیه گاه خانواده اش نگه می داشت!
کاش ….!
سلام
جناب سردبیر ارزشمند ما
لطفا پیگیری و اعلام شماره حساب کمک به خانواده همکار مظلوم تازه درگذشته ما
سید قیاس اکبری
نگذارید دیر شود
چشم
نمیدونم خودشون راضی هستند یا خیر
مدیران منطقه گیلان و مدیران ارشد شرکت مخابرات ایران در قبال فوت نابهنگام این سید مظلوم چه دارند که توضیح دهند
کسی که بارها از مدیران درخواست داشت ، بعنوان پرسنل شرکت درخواست داشت
آقایانی که وظیفه اجتماعی ! شرکت را فریاد میزنند ، آقایانی که پیاده روی! برای حفظ روحیه کارکنان ترتیب میدهند !!
برای حفظ جان این پرسنل چه کردند
آیا فکر میکنند به آنها ربطی نداشته است ، آیا در پیشگاه خدا هیچ احساس مسئولیتی نمیکنند!؟
در روز جزا بسیاری از این آقایان پرونده را از سمت چپ میگیرند ، چون الان براحتی مسئولیت خود را در مرگ نابهنگام و در اثر فشار این کارگر مخابراتی را انکار میکنند
نه آقایان ، مدیریت و فرماندهی ، مسئولیت سنگین دارد ، آنانکه عقل و فهم دارند و حس دنیاطلبی کور و کرشان نکرده ، از سنگینی بار مسئولیت میترسند
اما آنانکه خود را فریفته اند برای صندلیهای ریاست خود را به هلاکت و عذاب الهی دچار میکنند
آقایان در مرگ هر یک از کارکنان مخابرات که تحت فشار ناشی از عدم پرداخت حق و حقوق قانونیشان (طبق آیین نامه ۸۹ و بند ۶ تصویبنامه هیات وزیران و وعده های زمان خصوصی سازی که کارکنانی که در شرکت خصوصی شده بمانند بمراتب خیلی بالاتر از زمان دولتی حقوق و مزایا و….خواهند گرفت ) گناهکارید
اما فعلا با اسب غرور میتازید و تابع سیاست ضعیف کشی هستید
وعده کارکنان مخابرات چه آنها که مردند و چه اینها که زجر میکشند ، با شما در دادگاه عدل الهی
باسلام
جناب اقای سردبیر بهترین راه واریز استفاده از شماره حسا ب یاشماره کار ت همسر محترمه مرحوم سید می باشد. که از طریق ادا ره رضوانشهر گیلان می توانید تهیه کنید یا حسا بداری شرکت مخابر ات منطقه گیلان ا س تفاده فر مایید
سلام
همکاران عزیز مخابراتی و مدیران محترم مخابراتی
لطفا هر کسی که این کامنت را میخواند ، حتما برای این عزیز تازه گذشته ، سید قیاس اکبری ، فاتحه بخواند
لطفا
باسلام
جناب سردبیر محترم
من حدودا 20الی 22 سال است سید بزرگ رامی شناختم ولی غافل از همه چیز که دیگران بهتر ازمن اورا می شناسند حا ل انچه مهم است که وقتی که باهم هستیم قدر همدیگر رانمی دانیم ولی حیف وصد افسوس با توجه به مشکلاتی که سید داشتند از مدیر بزرک وانساندوست وحامی همکاران شرکت مخابرات جناب مهندس صدر ی در خواست عاجزانه داریم به خانواده ان مرحوم یک کمک بشود تا روح بلند و ی راحت باشد وهمچنین از مدیر بزرگوار ودوست داشتنی مخابرات منطقه گیلان نیز استدعا داریم یک کمک به خانواده مرحوم اکبری همکار مخابرات شهرستان رضوانشهر بکنند خداوند بزرگ در همه حال پشت وپناه مردان بزر گ خواهند بود یک همکار وی
روحش شاد
یادش گرامی
و قرین رحمت و مغفرت خداوند متعال با ذکر صلواتی قبل و بعد از قرایت حمد و سوره ای از کلام الله
جالب است مدیران محترم !!! از اعتقاد به تعهدات اجتماعی میگویند و لزوم زنده کردن سوسکهای تلفن همگانی !!!
و جالبتر که به این عمل میکنند !
اما از تعهد به حقوق انسانی پرسنل خودشان فقط میگویند و در عمل برعکس آن عمل میکنند !
حتی اگر بخواهند میتوانند این همکار درگذشته از بی توجهی به مسائل کارکنان را زنده کنند !؟
بنده ازطرف خودم وهمه همکاران مخابرات ساری ومیاندرود به خانواده داغدار این همکار سفرکرده وهمکاران گرامی گیلانی تسلیت عرض نموده وعلو درجات برای ایشان وصبر برای خانواده داغدارازخدای منان مسئلت دارم.ماهم چندماه قبل همکارعزیزی را ازدست دادیم که همه را شوک زده کرد.خدا بیامرزدش .امیدوارم مدیران تا بیش ازاین دیرنشده هرکاری ازدستشون برمیاد برای شادکردن دل نیروهای مظلوم شرکتی انجام بدن.
باید عکسم را برای سردبیر بفرستم
تا وقتی چنین خبری را شنید ، که میدانم حتما خواهد شنید ، بتواند برای عرض تسلیت
عکسی هم داشته باشد
پروانه به خرس گفت: دوستت دارم…
خرس گفت: الان میخوام بخوابم،باشه بیدار شم حرف میزنیم…
خرس به خواب زمستانی رفت و هیچوقت نفهمید که عمر پروانه فقط 3 روز است…
آدمای زنده به گل و محبت نیاز دارن ومرده ها به فاتحه!
ولی ما گاهی برعکس عمل میکنیم!
به مرده ها سر میزنیم و گل میبریم براشون, ولی راحت فاتحه زندگی بعضیارو میخونیم !
گاهی فرصت باهم بودن کمتر از عمر شکوفه هاست!
بیائیم ساده ترین چیز رو ازهم دریغ نکنیم
حتما عکس و مشخصات بفرستین تا من غافلگیر نشم خب!
شاید هم لازم باشه من عکس براتون بفرستم!!!!
برادر من
برخی حرفها چیزها خاطره ها در ذهن آدم میماند.
این بنده خدا با هزاران مشکلی که سر راهش بود همه آدم هایی که به کمکش نیاز داشتن …. حالا خودش هم رفته
ای خدا! … بخداوندی خودت حکمت تو رو نمیدونیم ولی سخته تحمل برخی مصیبت ها برای برخی آدم ها
ایشون هم اگر برای من حرف نزده بود نمیشناختمش خب!
خدا …. دوستت دارم ولی تحمل دنیا و مصیبت هاشو برامون آسان کن!
عکس شما را دارم جناب سردبیر
از همین سایت
و یا بهترین و مهربانترین عکستان اخیرأ در اینستاگرامتان !
ای سردبیر جنت مکان ! خدا نکند ، شما از من بیشتر برای همکاران مظلوم مفیدترید ، هرچند من نیز با محاسبه دیدم بطور ناشناس! کم به همکاران و روند حق خواهی قانونی ! و منطقی ! آنان کمک نکرده ام.
اما شما فقط به یک عکس من دسترسی دارید ،
اگر به قولتان عمل کردید و با من که یک نفر هستم با اسامی گوناگون! به مسافرت آمدید ، برایتان ژست مرگ میگیرم !! تا عکسهای گزارش مرگم آماده باشد ، و مدارک پزشکی را هم برای کت گزارش و بیوگرافی یا رمان زندگیم را هم برای متن ” گزارش یک مرگ ” یا ” قتل خاموش یک همکار توسط شرکت مخابرات ”
برایتان کم نخواهم گذاشت ” سردبیر مهربان ! ” برایم کم نگذارید !
گزارش پر و پیمان و آبرومندانه و حتی در مطلب جدایی گزارش مراسم خاکسپاری و ختم سوم و هفتم و گزارش سوم برای ختم چهلم
گزارش آخر یکسال بعد برای ختم سالگرد
در خدمتم جناب سردبیر بی وفا که دیگر زنگ نزدید حال این همکار بیمار که شفا نمی یابد را بپرسید !
برایتان دعای سلامتی و طول عمر با عزت دارم
راستی سفارش این دوستم “رمان نویس سایت” را بکنم که با ویراستاری من این رمان را مینویسد ، حتما منتشر کنید ، تا ویراستار! زنده است یا توان دارد ، رمان ادامه خواهد داشت!
بخند ???تا دنیا برویت بخندد???
اوه! سوم هفته چهلم سال!
مگر چه خبره اخوی!
…
حالا توصیه یکی دیگر را هم می کند!
برادر من!
در فضای سایت هر خواننده ای قلمی بزند، از نوع قلمش می فهمم چیست و کجاست و ….!
ما رنگ نمی شویم برادر
ولی باشد چشم
اخوی گرامی
خدا خیر دهد و چشمت بی بلا
من که رنگی ندارم رنگ کنم ، میبینید که اسمم “بیرنگ” است?
دوران عجیبی شده است و آنقدر علنی و روز روشن و جلوی چشم تمام مردم و قانون و ناظرین و مقامات ، رنگ میزنند !!! و رنگ میکنند ، و با رنگ آدمها را میکشد ! که باعث تعجب است
کمی که دقت میکنیم میبینیم که ناظرین خود رنگ سازند!
و آقای قانون !! خود رنگباز است!!
دیگر قضیه رنگ و رنگ کردن از کلاغ و قناری بسیار فراتر رفته است!
شرکت معظمی را رنگ فلاکت میزنند تا ورشکسته بنظر آید ! و بتواند در مبحث خصوصی بازی وارد شود ، بعد با شرکایشان آن را با کمترین قیمت که بسیار خنده دار است آنهم قسطی و با کارکرد خود شرکت صاحب میشوند ، یعنی از بین بردن حق ۸۰ میلیون مردم ، یعنی غارت بیت المال ، آنهم چه کسانی ؟ ….
اما در عمل خود میبینید
همه جا را رنگ و رنگکاری و رنگ بازی و رنگ کردن و دروغ را رنگ بجای راست غالب کردن و روی ننگ رنگ زدن فرا گرفته است .
آخر و عاقبت مملکت رنگی ، پوسیدگیست
بیرنگ عزیز
من با شما موافق نیستم
شاید پوست کلفت تر باشم.
من معتقدم اگر خودمان به میل خودمان به سمت بهبود و بهینه کردن سیستم ها نریم طبیعتش ما را دنبال خودش خواهد کشاند ولی …
ولی هزینه بیشتری خواهیم پرداخت.
ضمن اینکه هر یک از ما وظیفه ای داریم. اینکه حالا پوک هست یا نیست وظیفه ما را از بین نمی برد ….
من امروز بیش از هر زمان دیگری در معرض آزار و اذیت عوارض اجتماعی هستم ولی باز هم تلاش میکنم و معتقدم باید کار کرد
سردبیر گرامی
قسمت سوم رمان را منتشر نکردید ، پس یعنی میلی به ادامه آن ندارید
من هم به تصمیمتان احترام میگذارم
همکار عزیز جسارتا عرض قبلی راخدمت شما تکرار می کنم. لطف کنید کل مطلب را یک دور برای خودتان بازنویسی کنید و برای ما بفرستید. قطعا یک رمان خوب می تواند جای بهتری غیر از کامنت ها که برای نظر و ارجاع امور است منتشر شود.
باسلام
با نام ویاد خدا
سلام
من این عزیز سفرکرده را حدود 20الی 22 سال می شناسم. ولی نه انطوری که اقای سردبیر می شناخت
بلی بعضی ها را ظاهرا می شناسیم ایشان یک سید بزرگوار ودر کارش متخصص بود ولی چکار کنیم بعصی بی عدالتیها را. من از همین جا از اقای مدیر بزرگ وار جناب اقای مهندس صدری که انسانی شریف وفاصل می باشد می خواهم بدلیل مشکلات فراونی که این عزیز سفرکرده داشت به خانواده اش کمک بلاعوص بفرماییند به راه دور نمی رود وهمچنین ار برادر بزرگ ومدیر توانای خودم جناب اقای مهندس اموی مدیر منطقه مخابرات گیلان که انسانی وارسته وبزرگ هستند در صورت صلاحدید به خانواده ان کمک فرمایند لازم بذکر می باشد اگر اقای مدیر می دانستند صدرصد کمک می کردد. این کوتایی از ما است دررهرحال اگر این عزیزان نتواستند از سر دبیر محترم تقا ضا داریم از طریق یک فراخوان عمومی جهت مشارکت درخواست نمایندتا همکاران در سراسر کشور حتما کمک می فرمایند. دوست همیشگی ویاران سفرکرده
قطعا با تخم چشمم انجام میدم
حتما انجام میدم
ببینم از مذیران میتونم کمکی بگیرم برای خانواده بعدش نوبت خودمون میرسه
فقط یکی از دوستانش یه شماره حساب بمن اعلام کنه که همه مون پول به همون حساب بریزیم
سردبیر بسیار محترم و مهربان
دو خواهش از شما دارم
۱. لطفا برای همکار مرحوممان دعا بخوانید و بنویسید تا تمام همکاران برای این سید مظلوم ، فاتحه بخوانند .
۲. از آقایان مدیران برای خانواده این همکار مرحوم هیچ کمکی درخواست یا قبول نکنید ، نه اینکه راه خیر را ببندید ، بگذارید خودشان از خواستند مستقیما به خانواده این عزیز مراجعه و کمک کنند !
کمک خواستن شما از مدیران ، آنهم نوشداروی بعد از مرگ سهراب ، آنهم با وجود تقاضاهای خود آن مرحوم در زمان زنده بودن از مدیران و عدم اجابت آن توسط مدیران ، کار صحیحی نیست
حسابی از خانواده ایشان ، ترجیحا همسر گرامی آن مرحوم توسط همکاران مخابرات رضوانشهر ، با مراجعه به منزل ایشان ، به جنابعالی اعلام شود و جنابعالی نیز در سایت اعلام فرمائید
بشخصه از حقوق این ماه مبلغ قابل توجهی را میتوانم به این کمک و امر خیر واجب اختصاص دهم و همینطور تمام همکاران آنچه میتوانند کمک کنند ،
این مبلغ کمک ، همان توشه ای است که برایتان می ماند و مابقی میرود
مدیران خود در فوت این همکار مرحوم تقصیر کارند ، خودتان هم میدانید
سلام
خداوند این همکار مخابراتی را بیامرزد ، روحشان شاد
تمام همکاران عزیز مخابرات در سراسر کشور بیایید و خانواده آن مرحوم را خانواده خود بدانید
مگر نه اینست که همه عضو خانواده بزرگ مخابراتیم
مگر نه اینکه همه مسلمانیم
این مرحوم فقط وقتی که خانواده محترم بازمانده اش قدرت گذران امور زندگی آبرومندانه را داشته باشد ، روحش آرام میگیرد
اینجا یک فرصت خداوندی و یک عمل و کار خیر در مقابل تمام همکاران قرار دارد
این فرصت خداوندی را قدر نهید و از دست ندهید
۱. سردبیر مهربان نیز از لحاظ اداری و حق و حقوق اداری و قانونی میتوانند کمک کنند و اینجا از قدرت خود برای دریافت کامل حقوق قانونی آن مرحوم جهت خانواده محترمشان استفاده فرمایند.
۲. سردبیر عزیز طبق فرمایش همکار محترم ، مش ماشاالاه ، حسابی به نام همسر آن مرحوم در سایت اعلام فرمائید .
۳. همکاران شاغل و بازنشسته مخابرات حتما در این کمک و خیر شرکت نمایند ، حتی با کمترین امکانات ، مشکلی نیست .
۴. مدیران محترم استانی شرکت ، با فوریت کارهای قانونی و اخذ و تسلیم حقوق قانونی و مستمری و… را برای خانواده آن مرحوم انجام فرماید .
۵. مدیران محترم ارشد شرکت ، در صورت تشخیص و تمایل به کمک بلاعوض شرکت و یا تحت عنوان کمک اضطراری شرکت بعنوان وظیفه اجتماعی ، خود یا نماینده خود به خانواده آن مرحوم مراجعه نمایند .
مرگ حق است و هیچکس نمی تواند از آن بگریزد ، پس همه باید هر کمکی میتوانند انجام دهند
نیکوکاری هنر انسانهاست
خدای مهربان از خزانه خود به تمامی نیکوکاران بلا عوض خواهند بخشید
باسلام وخسته نباشید
خدا رحمت کند این عزیز ازدست رفته
خیلی عذاب کشید بار ها بارها پیگیر مساعده ازتهران واستان شد ولی آخرش موفق نشد کاشکی یک صندوق بابت کمک به همین همکارانی وجود می داشت تا……
ما باید خودمون یعنی خود کارکنان جدا از سیستم برای خودمون صندوق د اشته باشیم
ماهی نفری ده هزار تومن بذاریم هر ماه بدون سپرده گذاری مشکل دو سه نفر گیردار رو حل می کنیم.
هر استانی کارکنانش برای خودشون پیشقدم بشن کمکی از ما بر بیاد در خدمتیم
من خودم در اداره ای که بودم با 20 نفر یه صندوق زدم.به مرور قدرت گرفت
مخابرات ۱
نویسنده : خودم
این رمان درباره زندگی و قسمتی از آن هم مخابرات را در بر میگیرد .در صورتی که توسط سایت همکاری شود و بصورت مخابرات (شماره ترتیب) در تمامی نوشته ها و سرمقاله های انتشار یافته نوشته خواهد شد ، این باعث میشود دوستان علاقه مند به آن ، جستجو کنند و در ادامه این مطالب را هم بخوانند
در صورتی که حتی یک قسمت از نوشته منتشر نشود ، ……
آغاز
۱۳۷۹ بود سال را میگویم ، پاییز فرا رسیده بود ، خیابان ولی عصر بود ، پیش از ظهر ، پیاده از سر میرداماد به سمت جنوب در حرکت بودم ، بسمت میدان ونک .
پیاده رو سمت راست خیابان را طی میکردم ، از منتهی علیه سمت راست ، کنار دیوار راه میرفتم .
در ابتدای حرکت از جلوی دانشکده عمران ، دانشگاه صنعتی خواجه نصیر به سمت جپ نگاه کردم ، سه ساختمان بلند آنطرف خیابان هیبت سنگین و کرم رنگی را به نمایش میگذاشت ، ساختمانهای معروف به نام اسکان .
همین چند مدت پیش در دو جا برای استخدام امتحان داده بودم ، اول سازمان انرژی اتمی و بعد شرکت مخابرات
همینطور که قدم برمیداشتم ، ناخودآگاه بطور موازی به ایندو سازمان و شرکت و رابطه آینده من با آنها فکر میکردم ، در هر دو با آزمون رسمی و تمامی موارد بعد از آن شرکت کرده و قبول شده بودم ، حس امیدواری در وجودم موج میزد ، به اطرافم نگاه کردم چهارصد متری بالاتر از نبش میدان ونک بودم .
برای امتحان دادن در سازمان انرژی اتمی یادم می وی غیر از اطلاعات کلی قبلی ، به خیابانهای اطراف انقلاب رفته بودم و کتابی درباره انرژی هسته ای یا اتمی خریدم ، دو فصل اول آنرا کاملا خواندم و تمامی مسایل و موضوعات آنرا حلاجی کردم .
بنظر جالب و فهمیدنی و دست یافتنی بود ، و لذت بخش .
دوباره نگاه کردم حدود سیصد متری بالای میدان بودم و همانطور به سمت آن راه میرفتم ، یادم افتاد که عده کثیری لیسانس و فوق لیسانس و دکتری در امتحان شرکت مخابرات شرکت کردیم ، در محل مدرسه ای معتبر در پل کالج ، امتحان کتبی بسیار معتبر و سخت از تمام دروس فنی و آزمون هوش و انگلیسی و تحت نظر سازمانی دولتی .
بعد مصاحبه علمی شفاهی ، مصاحبه عقیدتی در ساختمان وزارتخانه در بیسیم و معاینات بدو استخدام و گواهی عدم سوء پیشینه ، و بعد مدتی در طبقه ششم ساختمان شاهد اسامی قبول شدگان استخدام رسمی ، که نام من هم بر روی یکی از کاغذهای A4 الصاق شده به دیوار بود .
بوق یک ماشینی که در خیابان از روبرویم می آمد قطع نمیشد و نظرم را جلب کرد ، سرم را بلند کردم و حدود دویست متر با میدان ونک فاصله داشتم .
به چپ و خیابان نگاه کردم ماشین بنز شیک و آخرین سیستمی درست در سمت چپ من و در منتهی علیه سمت راست خیابان با سرعتی مثل سرعت پیاده من به آرامی با من پایین می آمد ، شیشه سمت چپ تا انتهاپایین بود و دست راننده بوق را فشار میداد و رها میکرد .
بی اختیار به پشت سرم نگاه کردم مثل جلوی روی من و در فاصله چند نفر پایین میامدند ، نه حتما با هیچ کدام از آنها نبود ، نزدیکترین فاصله را با من داشت .
من هنوز تغییر مسیری نداده بودم و کنار دیوار مستقیم به سمت پایین میرفتم ، صدایی شنیدم .
از سمت چپ یکی اسم و فامیل مرا بدون هیچ عنوانی فریاد میزد ، لحنش معلوم بود که فریاد میزند اما صدا مثل اینکه از غاری بیرون میاید ضعیف و طنین داشت .
ادامه در مخابرات ۲
دوست خوبم
1- یا کل نوشته رو برام بفرستین تا بعدا قسمت به قسمت منتشر کنیم
2- اگر این کارو بگنید بصورت مطلب هم منتشر میکنیم
3- یا مشخصات خودتون رو بفرستین که بدونیم با کی طرفیم.
بدون اینکه بدانیم قسمت های بعدی چیست هیچ قولی برای انتشارش نمی دهیم
ولی از هر نوع همکاری استقبال می کنیم
سردبیر مهربان تعجب میکنم
بیاد بیاورید هرچند بسیار سخت است بیاد آوردن یک مکالمه از صدها
دوستی داشتید که گفتید ، من سردبیرم ، از نوشته هم میتوانم بفهمم نویسنده چه کسی است ، چون سردبیر من هستم
یا دوستی که بیمار است و یکبار گفتی که همواره به فکرش هستید و جدیدا هم گفتی که بزودی با هم سفری میروید ، یا به عبارت صحیحتر ، میرویم !
اما مشغله کاریتان فقط آن یکبار احوالپرسی دلگرم کننده را برایم بیادگار گذاشت
بقیه صفحات کتاب خاطراتم از شما هنوز سفید مانده
رمان بطور تکه تکه و بدنبال هم نوشته و همزمان به سایت ارسال میشود
قبلا نوشته نشده و حاضر نیست
تا جایی که عمر باشد ، نویسنده رمان را ادامه خواهد داد
تا انتها…..
مخابرات ۲
… طنین داشت .
دقیقتر به اتومبیل نگاه کردم ، سر راننده آن کاملا به سمت من بود ، اما از آن فاصله صورت مشخص نبود
ایستادم ، اتومبیل نیز ایستاد ، اینبار کاملا دیدم که دهان و لبهای راننده تکان می خورد و همزمان صدایی رل میشنیدم که با لب خوانی من از راننده ، مطابقت داشت
نام و نام خانوادگی من
سپس گفت لطفا بیایید اینجا
مستقیم به سمت ماشین رفتم ، بنز زیبا و پرابهت سفید ، مثل یک کشتی بر ساحل لنگر انداخته کنار خیابان بود ، بله آخرین مدل بنز در ایران در سال ۱۳۷۹
روی پنجره خم شدم ، کاملا نگاهم را متوجه راننده آن کردم ، جوان رعنا و زیبا چهره ای بود
گفتم : شما را نمی شناسم ، از کجا نام و نام خانوادگی مرا میدانید ، از کجا مرا میشناسی
خندید ، دندانهای سفید و یکدست مرتبش خوشحالم میکرد !
گفت : دبیرستان حکیم نظامی قم ، سال سوم ریاضی فیزیک ، جناب ح….
بیا بالا بشین تا معرفی کنم
بی اختیار و بدون هیچ فکری درب اتومبیل را باز کردم و نشستم ، ماشین به آرامی از کنار خیابان دور شد و در خط وسط با شتاب بسمت میدان ونک رفت
هر چه دقیقتر نگاه میکردم نتوانستم بین راننده و همکلاسیهای خود در سوم ریاضی فیزیک که بیاد داشتم ، مشابهتی پیدا کنم و شخصی را شناسایی کنم
یک دفعه گفت : چطور شده ح…. دماغ را که شکستی یادت رفته
مثل برق گرفته ها شدم ، نه از ترس ، بلکه بهت زد ، او م…… بود !
حالا خطوط جوان و زیبا شده نیم رخش را شناسایی می کردم و مهمتر از آن بینی او !
ادامه در مخابرات۳
با عرض سلام و احترام
مصیبت وارده را به خانوده بزرگ مخابرات سراسر کشور بخصوص خانواده گرامی این عزیز از دست رفته تسلیت عرض می نمائیم .
جمعی از همکاران مخابرات منطقه ایلام
با درود و اندوه فراوان ؛
آه ؛ حیف که سید قیاس از این دنیا رفت . حیف
از صمیم قلب درگذشت این مرد بزرگ و دوست داشتنی را به خانواده آقای اکبری تسلیت عرض نموده و برای بازماندگان صبر و شکیبائی از ایزد منان مسلئت مینمایم.
خداوند او را قرین رحمت خود قرار دهد.
با سلام عرض ادب..خدمت همکاران گرامی وسردبیترعزیز… خداوند رحمتشون کنه.وبه خانواده محترمشون صبر عنایت بفرمایند..بله همانطور که پیامبر اسلام فرمودند..مرگ را از مژه چشمتان به خودتان نزدیکتر بدانید..واین یک حقیقته ..پس تا می توانیم قدرت لحظات با هم بودن را بدانیم..وحق وناحق نکنیم..که دیر یا زود باید گذاشت وگذشت..ازفارس.
سلام
خداوند این عزیز و همکار مخابراتی دردمند پرکشیده به دیار خداوندی را بیامرزد و به بهشت آرامش خود ایشان را در لطف و فضل خود عنایت دارد
تسلیت به جنابعالی سردبیر عزیز و غمخوار دوستان مخابراتی و تمام همکاران مخابرات
خیلی زود دیر میشود و من اینرا خوب میفهمم چون تمام زندگیم با تمام تلاشهای صادقانه و خیرخواهانه ام تبدیل به قطاری شد که یک دقیقه زودتر از رسیدن من رفته
هر چند من جلوتر از زمان حرکت همواره در ایستگاه بودم !
نمیدانم ، شانس ، سرنوشت ، پلیدی روزگار ، ظلم ظالمان یا هر چیزی بعضی سرگذشتها را تلخ و دردناک و غمبار میسازد و این تعداد سرگذشتها دارد روز به روز افراد بیشتری را دربر میگیرد
مرزها ، حدها ، رعایتها ، انصافها ، قانون مداریها ، آرمانها ، عدالت و انسانیت زیر پرده ضخیم دنیاپرستی مسئولان درحال جان دادن هستند
و نتیجه آن هم جان دادن انسانهای زحمتکش و بی ادعا و مسئول و منضبط واقعی جامعه است
همه و همه و همه بهوش باشیم که مسئول خود و دیگرانیم ، مخصوصا به قشری که واقعا و به خداوند قسم که مسئولیتشان بسیار بالاست ، یعنی :
مسئولان و مدیران کشور و برای ما مخابراتیها ، مدیران مخابرات
آی … آدم ها … خیلی زود دیر میشه!
ای سردبیر … ای همکار…. غصه را زیادتر نکن !
خداوند رحمتشون کنه انشااله وبقای عمربازماندگانش باشه ناراحت کننده ست