طنز زبون دراز- شش روز!
مخابرات ما (زبون دراز) – راستش کمی دستم تنگ شده بود! رفتم سراغ سردبیر! می دونستم که خودش نداره و دور و برش حلال مشکل زیاد پیدا میشه!
وارد اتاقش شدم! بدون اینکه فرصتی بهش بدم به سرعت گفتم: میتونی یه مقدار پول بهم قرض بدی؟!
بدون تعارف گفت: کی برمی گردونی؟
گفتم : حقوق بگیرم پس میدم!
گفت: اینکه هیچ! … یک زمان دقیق تر بگو!
گفتم : شش روز دیگه!
گفت: کدام شش روز! شش روز تقویمی یا شش روز سلطانی!
گفتم : شش روز سلطانی!
گفت: خب یه مرتبه بگو نمی خوام پس بدم دیگه! … برو داداش … برو!
داشتم می رفتم بیرون که برگشتم و گفتم: راستش اصلا نمی خواستم پس بدم! …. زمانش هم معلوم نیست!
خندید! شماره کارت منو گرفت و از طریق دوستش واریز کرد! ازش پرسیدم: ولی تو چرا از اولش، اصلا نپرسیدی من چقدر لازم دارم!
گفت: میدونی چرا؟ چون از همون اولش هم نمی خواستم بهت قرض بدم! …. شرکتی که مدیراش به وعده هاشون عمل نکنن، کارمنداشون هم مجبور میشن بدقولی کنن! اعتبار ….. ندارین …. هر دوتون … داداش!
******
هنوز پس از سه هفته، منتظرم قول شش روزه مدیر عامل برای پرداخت مطالبات بازنشستگان عملی بشه، پدرم پول منو بده و من هم پول دوست سردبیر را پس بدم! …. اما زنگ صدای سردبیر هنوز توی گوش منه! ….
یدونه شما جواب بدین تورو خدا هیچ کس جواب گو نیستش خواهشا
اگر سوال غیر تکراری باشه جواب میدم
سلام کجایی سردبیر دلسوز چرا از بلایی که داره سر بچه های خدمات اول میاد چیزی نمیگین ؟!!!فریادرسی نیست که نیست………..
کدوم یکی رو میگین عزیز