سردبیر سلام میکند- سلام بر قدر؛ شبی بهتر از هزار شب!
مخابرات ما (سردبیر) –
امشب شب قدر است, همه رو بسوی تو دارند , ای خدای بزرگ!
نوای دعا تمام کوچه ها و خیابانهای این شهر مذهبی را پر کرده است و همه , تو را صدا میزنند! فقط تو را!
اما من در کنج تنهایی خویش , در این حياط محصور , در گوشه ای زیر این آسمان تاریک چشم به بالا دوخته ام!
آخر می گویند تو در آسمانی!
شاید د رکنار ستاره ها , بر بام بلندترین منظومه زیبای هستی, شاید!
***
من میخواهم ابتدا تو را بیابم, بعد صدایت کنم!
اما،
باید بدانم بلندی صدایم چقدر باشد تا به تو برسد! فریاد بزنم؟! آرام نجوا کنم؟!
….
خدایا!خدایا! من تو را می خواهم ، فقط تو را ! خدایا من تو را می خوانم، فقط تو را!
من با همه فرق دارم؟…. تو هم دانستي؟! …
آري، آري! من با همه فرق دارم! این فرق را با همه وجودم حس میکنم! نمونه اش همین امشب که همه قرآن روی سر میگذارند , اما من, در پیله زیارت توام! در تب و تاب ديدار توام! در آتش حس محبت توام!
دليلش را نمیدانم! شايد فرشتگانت مرا با گلی خاص سرشته اند! شاید آبش را فرشته ا ی جستجو گر بر روی خاکم ریخته باشد! شاید … نمیدانم! ….
فقط میدانم با همه تفاوت دارم و این تفاوت را با همه وجودم حس میکنم!…
****
تو بهتر از هر کسی میدانی که من , عاشقانه دوستت میدارم.
من با تو عاشقانه های بسیاری داشته ام!
من تو را مي پرستم، پرستيدني! من تورا مي ستايم، ستايشي!آنچنان كه در ستايش و پرستش ، نيست مي گردم در آنچه در راه تو فنا ميگردد ، و هست ميگردم با آنچه از عشق تو هستي ميگيرد!
حالا امشب من مي خواهم، تو را ، دوباره بيابم!
دوباره، دوباره! همه امشب در مساجد و حرم امن امامشان، نشسته اند و عبادت را طريقه نشان عشق خود ميدانند!
اما من در اين كنج خلوت چشم به آسمان سياه و پرستاره تو دوخته ام…
و در انتظارم! در انتظار تو! خود خود تو !
مرا به عشق حوالت ميدهي؟ عشق را بي تو تعريفي نيست!
عشق ، بي تو سرابي بيش نيست!
عشق بي تو چيست جز كلامي بي مفهوم!
مرا راه بده!مرا به خلوت خود راه بده! مرا حلاوت عشق خود بچشان! مرا بخود برسان!خسته تر از همه خستگانم امشب!خسته ، خسته، خسته، مرا ديگر تاب بي تو ماندن نيست!
من خود خود تو را مي خواهم!
****
لحظه اي بي امان مي گريم! مي گريم! مي گريم! ….
كاغذ و قلم و هر آنچه هست ، مي پاشد در دل تاريكي شب ، و ، هر يك در گوشه اي پنهان مي شوند!
مي گريم و مي گريم … عجب خلوتي، عجب حالي ، عجب حسي!
خدايا من تورا مي خواهم! فقط تو مرا كفايت مي كني!من فقط تو را مي خواهم! فقط تو را ميخوانم!
من خسته ام از دنيا و بازي هايش! خسته ام از دنيا و بازيگرانش!
من بي تابم از اين اسباب هاي بازي و سرگرمي!
ميگريم … و مي گويم …. مي گويم …. و ميگريم ….
عارفانه هايم تازه سر گرفته است!
عاشقانه هايم تازه راز باز كرده اند!
زبان باز مي شود ، و قلب ، شرح صدري مي يابد كه نگو ….!
… كه نگو!
…. كه نگو …..!
…. ساعتي ، چند ساعتي بعد ، با صداي اذان صبح بخود مي آيم…..
گاهي بايد خود را به عشق سپرد ، بي هيچ كلامي، بي هيچ عقل و خردي!
خدايا، تو را سپاس، سپاس، سپاس!
من هستم! هر چه مي خواهي بكن! بهر راهي كه مي خواهي راهيم كن! به هر …..!
فقط هرگز مرا بخود وامگذار! حتي بقدر دمي!
******
سلام امیدوارم عبادات همه دوستان و همینطور سردبیر زحمت کش مورد قبول حق قرار بگیرد و خداوند رحمان همه ما را مورد لطف خود قرار بدهد.سردبیر عزیز دیگر نمیخواهم بیش از این وقت شما و خودم را به درخواست و تمنا و خواهش از جنابعالی صرف کنم .نه وقت خوانندگان و فعالان سایت را میگیرم و نه وقت شما را .ما هر چه خواهش کردیم که در زمان سوال و جواب ها از مدیران و مسئولین یک سوالی هم در مورد حق و حقوق کسانی که حدود شش سال از عمر خود را در زمان قبل از خصوصی سازی به عنوان کارگزار دفاتر تلف کرده یا بهتر بگویم که بر باد داده ، هیچ کس توجهی نداشت و شاید هم رسمی شدن قراردادی ها و … مورد توجه بوده .ولی در استان البرز حدود 300 نفر در انتظار دریافت حق بیمه سال های با ارزش عمر خود هستند. کارگزاران استان البرز و شهر کرج تا مجلس هم رفتند و کارشان بین راه به بن بست خورد .دیگر نام خودم را نیز ذکر نکردم چون از تکرار خسته شده ام