شما نوشته اید – پاسخ به معاونت راهبردی .

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود
یک روز آقای سرائیان در حین رفتن به دفترشان فکر می کردند که چگونه مخابرات را بایستی جمع و جور کنند همینطور که در ماشین نشسته بودند شروع کردند به نقاشی کردن بر روی کاغذ. هر چه ماشین توی دست انداز می افتاد یک دایره اضافه تر روی کاغذ شکل می گرفت و نهایتا تا رسیدند به محل کارشان یک عدد 5 و 5 دایره روی کاغذ کشیده شد. همینکه از ماشین پیاده شدند یکی از همکاران قدیمی شان که بیکار شده بود به ناگاه جلوی شان سبز شد و تقاضای کار کرد. آقای سرائیان برای اینکه هم از دست کاغذ در دستشان خلاص شوند و هم از این فرد جویای کار. به وی گفتند آیا بلدی یک طرح از این کاغذ استخراج کنی؟ آن فرد گفت این کاغذ چیست؟ آقای سرائیان که حوصله نداشت و می خواست سریعتر از دست او خلاص شود بلافاصله گفت این سند ره نگاشت 5 ساله مخابرات است. چونکه آن کاغذ را در راه کشیده بود یکدفعه به ذهنش رسید که بگوید ره نگاشت. آن فرد سریع گفت بله آقای دکتر اصلا تخصص اصلی من ره نگاشت است. و کاغذ را گرفت که برود و طرح از روی آن بیرون بکشد. از اتفاق این خطوط در راه کشیده به مذاق سهامداران خوش آمد و آقای سرائیان از این رو به آن رو شد.
بعدها آن فرد جویای کار معاون آقای سرائیان شد.
آیا می دانید نام آن آقای جویای کار چه بود؟ بله درست حدس زدید ایشان همان دکتر نبی زاده هستند. و هم اکنون زندگی خوبی را با هم می گذرانند و وضعشان خوب شده است.
قصه ما بسر رسید کلاغه به خونش نرسید
بالا رفتیم دوغ بود پائین اومدیم ماست بود قصه ما راست بود.