سردبیر سلام میکند- سلام بر عمق جریانی احساسی که در زیر پوست مخابرات ما در جریان است!
[box]مخابرات ما- شاید دیگران چندان این احساس نهفته در دل مخابرات ما را احساس نکنند اما …[/box]
مخابرات ما (سردبیر) – شاید برای دیگران عمق جریان خالص احساس که در زیر پوست مخابرات ما در جریان است دشوار باشد! شاید دیگرانی که بعدها به مجموعه مخابرات اضافه شده اند این جریان را بخوبی احساس نکنند! شاید گروهی با خود بگویند یک سایت , با انتشاری نه چندان حرفه ای ,اصلا قابل تامل نمس تواند باشد …
اما … هم من میدانم , هم شما!
هم من درک کرده ام هم شما!
هم من با پوست و استخوانم حسش کرده ام , هم شما!
این نام, مخابرات ما, یک رشته است, یک بهانه است, یک نقطه اتصال است! نقطه اتصال ما و احساسمان به یکدیگر!
من هرگز شرمنده نیستم اگر احساسم را در سایت بسادگی منعکس کنم! هرگز کسر شان نمیدانم اگر بسادگی به یکی از اعضای سایت بگویم دلم برایش تنگ شده است! هرگز مشکل کسی را کوچک نمی پندارم. … شاید کسی فکر کند این حس یک طرفه است …
اما …. بگاه حادثه, در زمان نیاز, در لحظه حضور , … خدایا … چه می بینم و چه می شنوم! …. جریان گرم و زیبای احساس نرم و ملایمی از سوی اعضای سایت , در پاسخ به تمام مهربانی های سردبیرش , چنان گرمم می کند که زندگی و مشکلاتش هرگز پیش چشمم بزرگ نمی شود!
از صبح دیروز , پس از زلزله مشهد و اطرافش, بار دیگر ظهور و بروز جریان ملایمی از احساسی مطلوب و زیبا را در کنارم حس کردم!
باور کنید گرفتن پس از حادثه زلزله سخت , تماس با مشهد آنقدر از دیروز مشکل شده بود که خودمان حتی از تلفن ثابت به ثابت نمی توانستیم زنگ بزنیم! اشکالی در امکانات نبود! تعداد تماس ها فراوان بود!
اما با این وجود , … یک لحظه این موبایل و گوشی من از تماس و ارتباط خالی نبود! همه با یک تماس نشان میدادند نگران شده اند , و نگران هستند! … نگران سردبیر پیری که به این جریان دوستی افتخار میکند!
من خودم پس از زلزله وقتی میخواستم احوال اعضای خانواده ام را بپرسم بیش از یک ساعت گوشی دستم بود! اما … تماس های شما درست پس از انتشار خبر زلزله با من برقرار بود و بمن دلگرمی میداد! … باور کنید … باور کنید من از پشت گوشی کاملا احساس میکردم که نگرانی در عمق صدای طرف مقابل نهفته است! … خانم و آقا هم نداشت …! .. واقعا دختران و پسران عزیز من, خواهران و برادران بزرگوارم … نگران این دوست ندیده شان شده بودند!
چه بگویم؟!
شاید هرگز مرا ندیده بودند! شاید هرگز اسم مرا هم نشنیده بودند! … آنهامی خواستند با سردبیرشان حرف بزنند , نه با من, منی که نامی دارم و نشانی!
هیچ نمیدانم!
نمیدانم چگونه باید از شما تشکر کنم!
من احساس پاک شما را باور دارم چرا که خودم نیز همین حس را دارم! خودم نیز قلبم با نام, یاد , صدا و احساس شما می تپد! خودتان میدانید که با همه وجود راست می گویم و در این احساس با شما صادقم!….
لازم نیست کسی این جریان آرام و ملایم احساس را در زیر پوست مخابرات ما باور کند! نمی خواهم به این احساس احترام بگذارد! … فقط یک چیز می خواهم …. دوست دارم تازه واردهای مخابرات, برای این احساس مشکلی ابجاد نکنند و مخابرات ما را به عقب برنگردانند!… هرگز هیچ چیزی به گذشته برنمیگردد! باید به امروزش احترام گذاشت!
چه میگویم؟!
چرا چنین می گویم؟
ما ده سال با هم زندگی کرده ایم بدون اینکه به دیگران نیازی داشته باشیم! … به همین شکل و به همین سادگی!…بهتر است بگویم از دیگران میخواهم به این نیاز امروز مخابرات توجه کنند و به هسته های محبت بین کارکنان احترام بگذارند!… دیگر هیچ! ما هیچ نیازی به دیگران نداریم!.. این دیگران هستند که به هسته های تفکر کارکنان مخابرات نیاز دارند! این را همین امسال خواهند دید …!همین امسال …در همین سه ماهه اول سال!
به آخر رسیده ام!
دوستتان دارم بی آنکه در آن غشی وارد کنم!
دوستتان دارم بی آنکه بخواهم غلو کنم!
پاسخ این احساس را هم گرفته ام! به بهترین شکل! چه در سفر به شهرهای شما, چه در زمان وقوع حادثه ای برای من و ….
از همه شما ممنونم! سپاسگزارم و خاضعانه در مقابل این جریان پاک احساس شما تعظیم میکنم که شما شایسته آن هستید!… شما شایسته بهترین ها هستید! بهترین ها از هر چیزی …! خواهش میکنم نگران من نباشید! در این روزها مجبورم به احساس نگرانی و اضطراب اعضای خانواده پاسخ بدهم لذا شاید کمتر در سایت باشم.اما سایت همیشه هست , چرا که متکی بمن نیست! حالا سایت مال شماست و با وجود شما زنده است و نفس می کشد! … شما و دوستان شما که جرات ورود به این عرصه را پیدا کرده اند و امروز دستهای سردبیر پیرتان شده اند.
دوستتان
سردبیرتان
برادرتان!
نظرات بسته شده است.