سردبیر سلام می کند- سلام بر مدیران اول انقلاب!
مخابرات ما- امروز 5شنبه است و باز به 12 بهمن رسیده ایم. ده روز تعیین کننده بود که همه اش را بخاطر دارم. درنظر دارم به تفاوت رفتارها و آدم های این دو نسل اشاره کنم. این مطلب اول است.
مخابرات ما – حرف امروز من روی دو مطلب است.یکی نوع گفتار و دیگری استفاده از زبان بدن!
دیشب برنامه مستندی را در شبکه افق نگاه می کردم که به حوادث اوایل انقلاب اشاره داشت.یکی از مدیران اول انقلاب در مورد موضوعی-محل مناقشه- توضیح می داد.
با همه وجودش توضیح می داد و از همه بدنش استفاده می کرد تا شما را قانع کند! شمایی که در پشت دوربین قرار گرفته اید.
ساعتی بعد در مورد وقایع شرکت نفت و مشکلات اخیر آن – سوء استفاده مالی- بخش خبر تلویزیون را در شبکه خبر نگاه می کردم.
مدیر سال 96, آرام ملایم و بدون هیچ شور و شوق و حاشیه ای داشت موضوع را تعریف می کرد. من به زبان بدن فقط کمی آشنایی دارم ولی انصافا می شد فهمید که آقای مدیر یک چیزی را پنهان کرده است که از آشکار شدنش نگران است.
در بهترین حالتش می توان گفت همه چیز را نمی گوید.
این دو را کنار هم گذاشتم.
اولی در زمان انقلاب, به گفته اش عمیقا اعتقاد داشت لذا از همه بدنش استفاده می کرد برای گفتگو.
دومی دیگر حرفه ای شده است در گفتگوهای خبری! اما، از او حرفه ای تر هم هست که بداند یک جای گفته هایش می لنگد.
امیدوارم برای شما هم چنین موقعیتی پیدا شود که بتوانید دو نوع گفتگو را -یک مدیر اول انقلابی و یک مدیر امروزی – کنار هم بگذارید تا بدانید من چه می گویم.
جبر زمانه است انگار! کاری نمی شود کرد!
مدیران جزئی از جامعه ما هستند! نمی شود ما در دل جامعه منفعت طلب، پول پرست، سودجو … باشیم ولی انتظار داشته باشیم مدیران ما کاملا ایده آل باشند!
واقعا نمی شود!
روزی که هر یک از ما پشت میز خودمان منفعت طلبی کردیم, بنای کار این مدیران را بنا نهادیم.
حالا باید برگردیم!
زمان می برد! اما می شود!
هر یک از ما باید برگردیم و به گذشته رجوع کنیم.
در این صورت جامعه نیز اصلاح می شود!
زمان می برد ولی می شود!
همانطور که وقتی خراب شد زمان برد!
*****************
پی نوشت سردبیر: چرا این دو عکس را انتخاب کرده ام؟ سال 1357 من 15 سالم بود و در دبیرستان علم در مشهد درس می خواندم که تیزهوشان را با آزمون، آنجا جمع کرده بودند. اما خانواده ام ساکن بجنورد بود. به دلیل تعطیلی مدارس پیوسته در این دو شهر در رفت و آمد بودم. تقریبا همه حوادث این دو شهر را به چشم خودم دیده ام. در عکس بالا, وقتی نیروهای ژاندارمری به استقبال ما در جلوی مسجد آمدند را هرگز از یاد نمی برم! ماشین های بزرگ زیل یکهو می ریختند جلوی مسجد که در کوچکی داشت. یک روزش من دم در بودم! به سمت داخل فریاد زدم تا همه بیرون بیایند و خودم از در فاصله گرفتم تا داخل مسجد حبس نشوم! …. ساعتی بعد افراد ارتش فقط همانجا ایستاده بودند و کاری به کار ما نداشتند! اما در این فاصله بر ما چه گذشت … بماند!.. تا آن روز دو نفر در شهر کشته شده بودند.عکس یکی از آنها را بالا می بینید.
وقتی در این شهر کوچک خبرهایی این چنین به ویژه در مورد شهادت افراد به ما می رسید، هرگز در خانه احساس امنیت نمی کردیم. لذا به مشهد می رفتیم و …
بگذریم …این حوادث برای یک 14-15 ساله خیلی بزرگ بود. باید این را می دانستیم!
نظرات بسته شده است.