سفرنامه سردبیری. 26 مرداد 95 – ساعت 01:10- از شما سپاسگزارم!
آخرین برگ از سفرنامه سردبیری را با تشکر از شما کامل میکنم.
[box]از این پس آخرین بخش سفرنامه را در اینجا هم کپی میکنم علاوه بر اینکه در پایین این صفحه , سفرنامه را بطور کامل می توانید بخوانید.
26 مرداد 95- ساعت یک صبح.
سفر پایان یافت ولی نوشتن گفتگوها, مصاحبه ها و خاطرات باقی مانده است که قطعا یک هفته ای طول خواهد کشید.امیدوارم خواننده آنها نیز باشید.
این سفر پایان یافت ولی آنچه شروع شد, تازه جوانه زد و بزودی تمام وجود مرا گرفت, محبت شما عزیزان بود.
برای هیچیک از شما, سمت سازمانی خودتان اصلا مهم نبود, چه کارمندی بوده اید مثل من, چه مدیر سیستم بوده اید, چه مدیر عامل و نفر اول ، در یک انسان, همه را به کناری نهادید و با من , از سر مهر و محبت و صداقت رفتار کردید.
آنچه دیدم و آنچه انجام شد واقعا فراتر از تصور من بود.
خوشحالم, خیلی خوشحالم که مخابرات ما و سردبیرش توانسته اند جایی در قلب های شما برای خود ذخیره کنند.
خوشحالم, خیلی خوشحالم که پس ا ز ده سال, پذیرشی عمومی نسبت به مخابرات ما و سردبیرش ایجاد شده است.
خوشحالم که بی جهت و بدون دلیل , عشق , علاقه و محبت شما را به دلم راه نداده بود پم و این محبت یک طرفه نبوده است.
خوشحالم که کارکنان شرکت مخابرات , یک پارچه , در یک نقطه بهم متصل شده ایم بنام مخابرات ما.
فقط می توانم در حالیکه در چشم هایم اشک سپاسگزاری خانه کرده است , صمیمانه و از ته دل, از همه شما تشکر کنم که چنین لحظاتی بیاد ماندنی برای من ، برای مخابرات ما، و برای مخابرات ساختید.
متشکرم.
هرگز از یاد نخواهم برد که از سردبیرتان, بدون داشتن سمتی رسمی و اداری , مثل یک دوست نزدیک استقبال کردید.از اعتمادتان سپاسگزارم و از امام هشتم (ع) تقاضا میکنم که لایق این همه مهر و محبت بسازد و نگه دارد.
متشکرم.
************************************
[/box]
بنام خدا
سفر کنید در این زمین زیبا …
به پیشنهاد بچه های سایت عمل میکنم و هرلحظه بتونم از وقایع سفر براتون خواهم نوشت و عکس هایی خواهم گذاشت شایدچیز جالبی ازآب در بیاد.
الان پیاده راه را گز کرده ام به سمت حرم مطهر امام هشتم ع. تا آغاز سفرم از خانه دل باشد به این امید که خانمه اش هم به همانجا باشد.
22:40- وارد صحن ها شدم.السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا ع.
با تبلت در حال حرکت تایپ و مستقیما انلاین ارسال میکنم. لذا اگر غلط تایپ شد به من سخت نگیرید. الان یه عکس خوب میفرستم.
کسی میخواد با من وارد صحن ها شه و تا کنار ضریح باهام بیاد؟
دلتونو راه بندازین یا الله ..
23:32- ،به صحن ها برگشتم.
هنوز هم سفرش قبول میکنم. شماره حساب بدم خدمتتون،؟
،افرادی که دقیقا بمن گفتن در حرم دعاشون کنم هم براشون دعا کردم هم جاشون براشون نماز خوندم. تبریز رشت و بابل قطعا ویژه بودن چون خواسته بودن.اقای ما هم اونقدر خوب هست که اطمینان دارم کسی رو با سبد خالی روانه نمیکنه. بخصوص ما که هردفعه با کامیونی از درخواست می اییم.
دقایقی حالی میبریم حظی میکنیم و میرویم. التماس دعا
…….
11:4 چهارده مرداد
پروازم ساعت یازده و نیم به مقصد تبریز بوده. تا این لحظه بقول زبون دراز به جون شما نباشه به جون هر چی ادم دروغگوست هیچکس ما رو ادم هم حساب نکرده.
در سالن ترانزیت نشستیم واسه خودمون سفرنامه مینویسیم.
12:24-عرض نکردم.همون پرواز برگشت.دارن اموزش میدن …
نشستیم
22:00- جاتون خالی. اینجا تبریز است دیار ستارخان و باقر خان سرزمین شهریار عزیز.
وقتی پرواز به زمین نشست این پیامک براین رسید: سلام من فرودگاه هستم!
آقای پایست با این همه مشغله در یک روز تعطیل, وقت خودشو صرف کرده و در گرمای 32 دریجه تبریز اومده بود فرودگاه.
از دیدنش خیلی خوشحال شدم.بویژه اینکه باید میرفتم راه آهن ماشین را میگرفتم ولی مسیر را بلد نبودم.یک دوست و آشنا , در شهری غریب , کیمیایی است که .. به هر کس ندهند!
راه آهن نزدیک بود.گرفتن ماشین طولی نکشید ولی از آنجا تا مهمانسرای مخابرات مسافت زیادی بود.وقتی رسیدیم, بنده های خدا منتظرمان بودند.مسئول مهمانسرا جای خیلی مناسبی در نظر گرفته بود.ضمن اینکه خبر خیلی جالبی بمن داد.د رمورد همسایه دیوار به دیوار ما در مهمانسرا بود! اصلا همینجوری در شوک عجیبی مونده بودم! به شما هم بگم تعجب خواهید کرد! باشد برای بعد …!
بهر حال پس از مدتها , در مهمانسراهای مخابرات, جایی تمیز, مرتب, با مبل های سالم , ملحفه های شسته و براق و … خلاصه هر چی از تمیزی اینجا بگم کم گفتم.
جدا از تمیزی ظاهری شهر, در نگاه اول میشه فهمید که مردم این شهر فرق دارن با محل زندگی ما! هر سوالی رو درست و با کمترین کلمات جواب میدن.کسی که مسئول انجام کاری هست, لازم نیست کسی دنبالش بیفته و با خواهش کارش رو راه بندازه!
البته , شتاب جزئی از شهرهای بزرگ شده و کاریش نمیشود کرد.
الان منتظرم دو نفر مسافر دیگر من هم از راه برسند.آمدن آنها هم مشکلاتی در پی داشت.مسئول آزانس پول دو تا بلیط را گرفته بود ولی اسم یک نفر را ثبت کرده بود.در حالیکه از دو هفته قبل بلیط گرفته بودم و روزی سه بار به آزانس زنگ میزدم تا همه چی درست باشه.واقعا عصری اعصاب منو جابجا کرد.
حالا اینها بیایند بعدش راه می افتیم توی شهر تا ببینیم چه خبر است.
گرمای هوا اینجا هم زیاده.اصلا فکر نمیکردم اینجا اینقدر گرم باشه.بدون کولر حتی در این ساعت نمیشه طاقت آورد.
فعلا سر شبتون بخیر تا عکس های امروز رو براتون بگذارم.
این دو عکس, مهمانسرای تبریز از حیاط و دیگری از سمت خیابان مقابلش گرفته شده.خیابان ولی عصر اینجا خیلی تمیزتر از ولی عصر تهرانی هاست.
این هم از حیاط.
راستش تابحال هر جایی رفتیم (بجز بخشی از یزد و کاشمر) هرگز نتونستیم خودمان را راضی کنیم از وسایل استفاده کنیم چرا که آنقدر غیر جالب (کلمه بهتری پیدا نکرم) بود که … ولی اینجا آنقدر همه چیز تمیز است که من بدون هیچ ملاحظه ای از وسایل استفاده میکنم.
البته سرکار خانم در این موارد بسیار سختگیر است.او هم تا ساعتی دیگر بهمراه پسرش و پسرم به من ملحق خواهد شد آنگاه , بهتر می توانم نظر بدهم.
*****
15 مرداد 95- ساعت 17:30 – عصر تبریز-مهمانسرا
امروز خنک ترین صبح تابستانی سال جاری را دیدم. شب گذشته باد خنکی می وزید , همان جریان مداوم تا ساعت 10 صبح ادامه داشت. بر خلاف شهر ما که از ساعت 8 سبح به گرمای ساعت 12 میرسید.
امروز جمعه است.جمع پیشنهاد خوبی داد.از آنجا که همه تبریزی ها در روز تعطیل جمعه , حتما به ییلاقات اطراف میروند لذا شهر خلوت خواهد بود.یعنی رفت و آمد در خیابانهای مرکزی راحت تر از روزهای دیگر است.
بر اساس همین ایده امروز را به نقاط دیدنی تبریز رفتیم.فردا تصمیم دیگری خواهیم گرفت.
ارگ علیشاه, خانه مشروطه, ارگ جدید مقصودیه, کلیسای مریم مقدس (از دور سلامی کردیم) آرامگاه شهریار (که معلوم نشد در آن از کدام طرف است؟! تعمیرات حال ما را گرفت) خانه علی موسیو, مسجد کبود, … و در نهایت جای شما خالی در حمام تاریخی نوبر دلی از عزا در آودیم!
تعجب نکنید! حمام تبدیل شده است به سفره خانه! هنوز هم صدای شر شر آب و همهمه مردم از دیوارها بیرون میزد!
سعی کردیم همه نقاط دیدنی شهر تمام شود جز پارک ها!
گفتگوی من با یکی از دوستان سایتی پس از این عکس ها می آید.
به مسجد جامع رسیده بودیم که گوشی زنگ خورد.یکی از همکاران و دوستان تبریزی بود..سال هاست که او را می شناسم.سایت درهای دیگری از دوستی بین من و برخی عزیزان ایجاد کرده است که هنوز یکدیگر را ندیده ایم.قراری گذاشتیم برای یکشنبه.
روز یکشنبه انشاء الله به شرکت مخابرات آذزبایجان شرقی خواهیم رفت تا دوستان خوبمان را از نزدیک ببینیم.
******************
17 مرداد 95- ساعت 01:15
اینکه بگم دیروز بخاطر اینکه این لحظه, از نیمه شب گذشته ,, برام کمی سخت است.
بهر حال بدانید روز قبل از امشب موضوع صحبت من است.
طبق برنامه قبلی با اعضای تیم, باید به کندوان یا لیقوان می رفتیم.یکی از این دو! … کندوان انتخاب شد.
تا حالا شما مردمانی دیده اید که هنوز هم در کوه زندگی کنند؟ علاوه بر آن واقعا در داخل و دل کوه باشند!
باورش سخت است ولی من مردمی را دیدم که در سال 2016 با همه امکانات دنیای مدرن, در دل ک.ههای آنش فشانی زندگی میکنند.بقول خودشان با کلنگ فولادی ذره ذره داخل کوه را می تراشند تا به شکل اتاقی زیبا , صاف و مثلا سه در چهار دربیاید! با آشپزخانه اپن!
جالب تر اینکه این خانه ها حداقل در سه طبقه ساخته شده اند! سه طبقه روی هم! باور نمی کنید؟ ببینید!
این خانه ها در حال حاضر مسگونی است و در آن زندگی میکنند.آب و برق دارند! فقط گاز ندارند!
ساکنین می گویند اینجا را خیلی دوست دارند ولی زمستانهایش بسیار سخت است بطوریکه یخ را می شکنند تا پله درست کنند و بالا بروند!
طبقه اول تمام این آپارتمانها تجاری است و مغازه زده اند. اما خودشان هم در طبقه بالا ساکن هستند.
دوستی را (آنجا با هم دوست شدیم) خانه ای توریستی ساخته و مجانی برای دیدن بقیه آماده کرده بود او ما را هم به خانه اش برد و برایمان تعریف کرد داستا کندوان را.
او در بخشی از حرفهایش می گفت در زمان حمله مغول, مردمان ما هزار متر بالاتر (از نظر جاده ) توی همین خانه های گدازه ای زندگی میکردند با این تفاوت که آنجا زیر زمین خانه کنده بودند!وقتی مغول آمد, از ترس به اینجا و بلندی کوه چریختند!
انگار مردم با گدازه عهد و پیمان بسته اند!
باید ببینید! تعریف کردن من فایده ای ندارد!
راستی تا یادم نرفته عکسی از خانه های زیر زمینی هم برایتان میگذارم.
حداقل دو متر زیر زمین است.دهها خانه هنوز هم اینجا باقی است که صدها سال است سالم مانده اند!
اینجا کار مردم تهیه و فروش خشکبار است مثل .گرد, بادام. ضمن اینکه کندوهای زنبور عسلشان هنوز در بیایان بود.گیاهان دارویی هم فراوان بود.
جایتان خالی چای اسطوخودوس و کاکوتی , بهمراه عسل طبیعی کندوان
********
18 مرداد -ساعت دو ونیم صبح.
این شبی که در امتداد روز گذشته بود با خاطرات بسیار جالبی به صبح خواهم برد.
میدانید! انجام هر کاری در ابتدایش جالب است, پیشتازی در امور و پشی قدم بودن در حرکتی حاوی ارزش است وگرنه اگر روزی برسد که همه در همه استانها حرکتی را انجام بدهند , هرگز طعم امروز را نخواهد داشت.
مهم این بود که امروز در تبریز , ما را همانطوری که هستیم و در سایت بوده ایم پذیرفتند , نه آنی که به سبب جبر رسانه ای و رودربایستی آشنایی صورت بگیرد.
من در استانهای مختلفی بوده ام.با مدیران بسیاری گفتگو کرده ام.اما اینکه یک روز کامل همراه با همکارانم زندگی کنم, یک جا جمع شویم و حرفهایشان را بدون واسطه بشنویم , اینکه در جایی تحت آرم و نشانه دوست داشتنی مخابرات دور هم جمع شویم, اینکه در جایی تحت نامی غیز از دستور اداری با هم باشیم, اینکه جبر اداری از روی ما برداشته شود و خودمان حرکتی را انجام دهیم, اینکه حرکتی را بدون در نظر گرفتن فواید مادیش به انتها ببریم … همه اینها امروز در تبریز رخ داد.
من مدتهاست بدلیل اصرار زیاد خوانندگان سایت , که دوستان مهربان من هستند, تصمیم داشتم به استانهای مختلف سفر کنم و از نزدیک با حرفها نظرات و مشکلات همکاران آشنا شوم اما فرصتی دشت نمیداد.اما این بار در تبریز این واقعه رخ داد.
در جلسه ای دوستانه در جایی که بنام مخابرات مهر خورده بود, تعدادی از همکاران بدون دستور اداری دور هم جمع شدیم و از موضوعی مشترک, با توجه به دیدگاه مخابرات ما بحث کردیم.
این اتفاق برای اولین بار در کشور رخ داد که رخدادش در تبریز دلایل بی شماری دارد که یکی از آنها اعتماد مدیریت و کارکنان این استان بزرگ به مجموعه کارکنان و بویژه سایت مخابرات ما داشته اند.
در کنار آن به آینده نگری , جلوتر از زمان خود بودن و اندیشیدن مدیران این استان اشاره کرد.
حضور همکاران نیز علاوه بر لطف دائمی شان به سردبیر سایت مخابرات ما, علاقه آنان به مخابرات, امید به تغییر در شرکت, امیدواری به تغییر در نگرش مدیران ارشد بود است.
… و هزاران دلیل دیگر که باعث شد ما با همکاران تبریزی دور هم جمع شویم و ساعتی بیاد ماندنی (حداقل برای من) ایجاد کنیم.
در این مورد حرف بسیار است و فعلا در این سفرنامه موقعیتش نیست.لذا به فرصتی دیگر وامی گذاریم تا در موقعیتی بهتر از ده آور این سفر سخن بگوییم.
در یک کلام, همکارانم در تبریز, آقایان و خامنها, آنقدر مرا شرمنده محبت خود کردند که اگر تمام باقیمانده عمر را کمر به خدمتشان ببندم, باز هم از عهده برنخواهم آمد!
میدانید من اهل تکلف نیستم.تفادت تعارف با حرف قلبی را نیز درک میکنم.
بیش از هر چیزی, از اینکه ایده ها و نظراتم به اثبات رسیده بود خوشحال بودم!
شرکت مخابرات اگر قدمی برای همکاران بردارد, آنان هزاران قدم برایش برمیدارند! مخابرات یک سقف است بر سر همه ما, اگر مخابرات قدمی عقب بنشیند, پایه حمایت همکاران کنار می رود و خدای ناکرده ,این سقف بر روی سر همه ما خراب خواهد شد.
ایده های روشن من, شامل اعتماد به کارکنان و رعایت اخلاق و حرمت و منزلت مالی , علمی و کاری عزیزان همکار است.
به این عکس ها نگاه کنید.
اگر در این خلاصه چیزی از قلم افتاده است از همکارانم خواهش میکنم مرا ببخشند.در سفر تمرکز کافی برای کار و نویسندگی ندارم.
اما اینها , همه به همت مردی شدنی شد که در این استان , به ما اعتماد کرد و اجازه داد روزی را با همکاران خوبمان در این شهر باشیم.
پس از نشست هم اندیشی با دوستان مخابرات ما, به دیدار مهندس فرقانی رفتیم.مرد بدون تکلف امروز.
مشاهده امکانات رفاهی استان هم برایمان فراهم شد که در آینده گزارش آن را خواهید خواند.
اما حضور ما در کنار مرد خوش صحبت تبریزی , سه ساعتی بطول انجامید.چه بسا اگر جلسه ای در کار نبود تا شب هم ایشان را رها نمی کردیم.در واقع جلسه به کمک ایشان آمد که از دست ما خلاصی یابند.
*****
جایتان خالی , سر شب تا ساعت 11 و نیم به پارک ائل گولی تبریز رفتیم.من تا امروز فکر میکردن نام آن ایل گلی است و کنایه از گل است اما خواندم که گول در ترکی یعنی استخر, محل جمع شدن آب! ما در زبان کردی خراسان شمالی دقیقا همین اصطلاح داریم : (گول) با تشدید روی ل بمعنی جایی که آب جمع میشود , گودالی که حکم نشست و تجمع آب را دارد!
چه جالب!
***
ساعت 11 و نیم که برگشتیم با همکاری که بسیاری از امور رفاهی و عام المنفعه مخابرات در استان را سازماندهی میکند گفتگو کردیم.این گفتگو و شنیدن طرح ها و برنامه های استان برای مبتلایان به بیماری های خاص بسیار ارزشمند بود.کاری که مشابهش در جای دیگری ندیده ام.در تبریز , کسانی که بیمار خاص در خانواده دارند, چه رسمی چه بخش خصوصی , می توانند همه هزینه درمان را از این صندوق دریافت کنند, صندوقی که با کمک جزئی همکاران بصورت ماهانه آغاز بکار کرد و امروز صندوق خیریه قدرتمندی شده است.
این گفتگو تا ساعت یک و نیم طول کشید.
****
پس از آن نیز تا همین لحظه که ساعت 3ی صبح است در خدمت شما هستم تا سفرنامه بنویسم..
این آخریم گزارش من از تبریز است لذا باید صمیمانه از مردم تبریز و بویژه همکاران خوب مخابراتیم تشکر کنم.خدا میداند کیمیای محبت تنها نسخه شفابخش عصر حاضر است که فقط مردم ما باید برای خود بنویسند…. و من در این شهر و در این استان, لبریز از محبت شدم.سرشار از شوق و تلاش مجدد در مخابرات ما , برای راحتی و آسایش همکارانی که امروز , مرا , بدون اینکه سمتی رسمی داشته باشم با محبت در بین خود پذیرفتند
.*****
آفتاب امروز که بر آید, وسایل بسته , محمدرضایمان را به نزد امام رضا(ع) یمان میفرستیم تا با پرواز ساعت یک و نیم بعد از ظهر (اگر تاخیری نباشد) به خانه برگردد.سپس زوج ساده و بی تکلف ما راهی مسیر اردبیل و گیلان خواهد شد.
قبلا قصد ماندن در اردبیل را نداشتیم اما با توجه به اینکه عصر از تبریز حرکت میکنیم و شبها سعی میکنم در جاده نباشم , باید یک شب را در اردبیل بمانیم تا ببینیم چه پیش خواهد آمد.
اما قطعا در اردبیل برنامه ای نخواهیم داشت چنانچه همکاران مایل به گفتگو بودند تلفنی با شماره سایت هماهنگ فرمایند با همه توان باقی مانده در خدمت خواهم بود.فردا شب احتمالا اردبیل خواهیم بود.انشاء الله.
****
داشت یادم میرفت.قبل از جلسه عمومی , دقایقی در خدمت معاون تجاری استان بودیم.هر چند زمانی برای گفتگو نبود ولی ایشان آنقدر خوب صحبت میکرد که کندن و رفتن از اتاقش کار سختی بود. اما بدلیل جلسه با همکاران همان دم کوتاه را غنیمت شمردیم و از مصاحبت با ایشان لذت بردیم.
مطلب بعدی اینکه امروز بالاخره مجبور شدم در بین همکاران تبریزی اعتراف کنم که من ترکی را خوب می فهمم و نیازی به مترجم ندارم!به اصرار دوستان کمی هم ترکی صحبت کردم هر چند که ترکی ما با آنان فرق میکرد اما با سعه صدر ما را تحمل کردند از طرفی من هم گفته های ترکی همکاران را بخوبی می فهمیدم و نیازی به گفتگوی فارسی نبود.
بالاخره لهجه ها و گویش های متفاوت شهر مادری من, در یک جا بدرد خورد و باعث شد با راحتی بیشتر با همکاران گرانقدرم صحبت کنم.
حرف آخر, که شاید در جلسه نتوانستم به شایستگی بیان کنم این است که:
دوستان خوبم , همکاران عزیزم در تبریز, خدا میداند شما در قلب من جای دارید.این را بدون تعارف عرص میکنم کما اینکه در سایت دیده اید اهل تکلف نیستم!اگر کوتاهی از ما دیدید, اگر در این چند روز , و یا آن ده سال سایت, شما را آزردیم , عمدی نبوده است.سهوی سهوی سهوی بوده است.لذا با بزرگواری از کنار رفتارهای من بگذرید و بدانید که من همیشه شما را دوست خواهم داشت همانگونه که شما بدون تکلف به من ابراز محبت کردید.
هرگز شما را از یاد نخواهم برد.
****
دوستان خوبم, زارع و پایست , برادرانی که در سایت هم همکاری دارند, در این چند روز زحمات بسیاری کشیدند, از آنان بسیار سپاسگزارم و امیدوارم خدای مهربان به من فرصت جبران بدهد.
***********************************
19 مرداد -ساعت سی دقیقه صبح.
برنامه امروز جدا شدن از تبریز و رسیدن به اردبیل یا سرعین بود.من اشتباهی بزرگ داشته ام.بر اساس نقشه های گوگل فکر میکردم برای رفتن به انزلی از میانه و زنجان خواهم گذشت لذا برای سرعین برنامه ای نداشتم.جا هم نداشتم.مشکل ساده ای نبود.
مهندس فرقانی با مدیر عامل استان اردبیل صحبت کرد و یک شب اقامت ما در سرعین قطعی شد.من تابحال با اردبیل ارتباطی نداشته ام.جزو استان هایی است که گروه اجتماعی نداریم و نمی توانیم بفهمیم چه شرایطی داریم.
از صبح که بیدار شدیم دنبال جمع و جور کردن وسایل بودیم.
حرف دوست خوبم تیرانداز عجیب مرا وسوسه کرده بود که در تبریز چند روزی بمانم اما نمی شد! او گفت :«اینجا بمانید تا من راهنمای سفر شما به ارسباران باشم!»
وای! رفتن به ارسباران ارزوی سرکار خانم است.او حاضر بود بماند و برایش فرقی نمیکرد ولی برنامه های سفر ما از قبل چیده شده بود.همینطوری هم یک روز از برنامه عقب بودیم و باید وسط راه در اردبیل می ماندیم.لذا قرار بر حرکت شد.
از صبح اول وقت شرمنده دوستان بودم تا زمان حرکت! نمیدانید چقدر در محبت بی شائبه دوستان شناور بودیم.
دیروز و امروز , آنقدر شیرینی خوشمزه تبریزی برایمان آورده بودند که فکر میکنم بیشتر جای صندوق عقب را میگیرد.ساعتی به حرکت مسلم زاده مسئول مهمانسرا در زد! با دو جعبه شیرینی دم در بود و پیشنهاد کرد محمدرضا را تا فرودگاه ببرد و من و خانم به سفرمان ادامه بدهیم و وقت خود را صرف رفت و آمد نکنیم!
آنقدر اصرار کرد و آنقدر بی ریا تعارف کرد که من قبول کردم.او ساعت 12 و نیم محمدرضا را به فرودگاه برد, کارت پرواز گرفتند و بعد رفته بود!خوشبختانه پرواز تاخیر نداشت و دو سه ساعت بعد او در خانه بود! دوستش سورپرایزش (!) کرده بود! در فرودگاه منتظرش بود!
ما هم ضمن تماس های خداحافظی با مهندس فرقانی و بقیه دوستان همان ساعت 12 و نیم راهی شدیم.خانم می خواست خودش شخصا از مهندس بخاطر زحماتش و شیرینهای خوشمزه اش که دیروز فرستاده بود تشکر کند.
زارع همچنان لحظه به لحظه ما را دنبال میکرد! مقصد بعدی ما را چک میکرد, بعدش مقصد قبلی را, بعدش هم به ما زنگ میزد! درست وقتی در سرعین وارد واحد مربوطه شدیم تلفن واحد زنگ زد, گوشی را که برداشتم زارع بود!
یکی از جانشینان سردبیر تماس گرفت.قدری در مورد وقایع روز گذشته حرف زدیم و بابت کار خوبش در انتشار مطالب مناسب از او تشکر کردم! هیچکس بهتر از من نمیداند که او (مصطفوی) این روزها چقدر کار میکند! با اطمینان میگویم برای همینقدر کار, حداقل باید 12 ساعت وقت بگذارد!
ما در سفر و او در زحمت! چه کنیم؟! ما فقط برای دوستانمان زحمت داریم!
بین راه جایی توقف کردیم تا نماز بخوانیم! برای خانم, هر چه تاخیر بیفتد اشکالی ندارد, الا نماز ! درست از لحظه اذان تا وقتی که جایی برای نماز نگهداری, قشنگ روی نوار اعصاب آدم است!بهمین جهت در اولین فرصت نگه داشتیم تا نمازی بخوانیم.
هوا خیلی گرم بود.
در بین راه, در گرنه صائین , بالای یم تپه ایستادیم و محو تماشای استخر بزرگی از آب شدیم که توی دره جمع شده بود! نمیدان دریاچه بود تا رودخانه ولی تا مسافت زیادی ادامه داشت! ما هم آب ندیده! آن هم آب زیاد! لذا توقف کردیم تا عکسی بگیریم و نفسی تازه کنیم!
خانم از ماشین سفرمان ناراضی است.چند ماه است که اسباب تغویض ماشین فراهم شده است ولی فقط وقت ما کم بود! شما وقت نشانم بدهید تا من بروم برایش ماشین پیدا کنم!
البته او ماشین آف رودی (Off road) می خواهد!ماشینی که از تپه ها و کوهها بالا برود. گروهی از دوستان هر چند وقت یک بار به Off road میروند یعنی سفر به جاهایی که راه و جاده ندارد!
بگذریم!
به سرعین رسیدیم و مستقر شدیم.جای تمیز , مرتب و جالبی است.فکر نمیکردم در شهری کوچک و دور , مخابارت چنین جایی داشته باشد.ساختمانی سه طبقه (فردا عکسش را میگیرم) که در هر طبقه 8 واحد دارد.همکف هم برای کارهای مدیریتی و رستوران است.
شماره مدیر عامل ازدبیل , مهندس محمدحسینی را از دوستان گرفتم.برایش پیامکی ارسال کردم تا ضمن تشکر برایش توضیح بدهم که اشتباه من در برنامه ریزی باعث شده اردبیل در برنامه هایم نباشد. وگرنه ما راضی نمی شویم یک روز آب خوش از گلوی مهندس و اردبیلی ها پایین برود! حتما زحمتی انتقادی برایشان درست می کنیم و کار دستشان می دهیم.
چایی و نهار را که خوردیم , از خستگی سرم را که روی بالشت گذاشتم هفت تا پادشاه را د رخواب دیدم!با صدای گوشی از خواب بیدار شدم! مهندس محمد حسینی بود!
خیرمقدمی گفت و بدون تعارف دعوت کرد چند روزی بمانیم.باز وسوسه شدم بمانم! آنقدر در این ایام از شدت کار زیاد خسته ام که تا اسم استراحت برده می شود فورا وا می روم!
اما ما فردا مصمم به حرکتیم.
از مهندس تشکر کردیم.قراری برای فردا گذاشتیم تا به گفتگویی رسانه ای بپردازیم.
حیف است از اردبیل بگذریم ولی مخابرات استانش را از برنامه سفرمان کنار بگذاریم.
او با سعه صدری مثال زدنی , ساعت 9 فردا را برای گفتگو پذیرفت در حالیکه اطمینان دارم حداقل باید یکی دو برنامه اش را کنسل و یا جابجا کند! نمیشود مدیری برنامه روزش از قبل پر نباشد!
حرفهایمان , ساده و بدور از تکلف بود.
چقدر ایشان را با انتقادهای سفت و سختمان اذیت کردیم.
آخر چه کنیم؟
ما هدیه ای غیر از انتقاد نداریم به کسی بدهیم.اما انتقاد ما , اگر درست بیندیشد قطعا به نفع شرکت و سازمان شرکت متهی می شود!
او هرگز برویمان نیاورد که سهم اردبیل از انتقادات ما بسیار زیاد بوده است… که البته .. «هر کسی در این درگه مقرب تر است , جام بلا بیشترش می دهند!»
تا ساعت 11 و نیم آب گرم بودیم.
وقتی درآمدیم باد خنکی می آمد! چنان خودم را با همان حوله نیمه خشک پیچاندم که در زمستان نمی کردم!
خیلی خنک بود.باد سردی از کوههای بلند و برفی سبلان می آمد.
در ورودی سرعیت کوههای سبلان در روبروی ما دیده میشد.هنوز پوشیده از برف بود. آن هم چه برفی!
حالا هم یکی دو تا کار دارم که باید حتما انجام دهم تا بعد بخوابم.یکی دو گزارش هست که از قبل باید می نوشتم …..
آفتابی که فردا در سرعین برآید ما را در حال حرکت به اردبیل خواهد دید تا بعد از ملاقات آقای مدیر عامل , به سمت دیار دوستان گیلانی برویم!
**********************
20 مرداد – یک ساعت از نیمه شب گذشته .
امروز صبح از سرعین حرکت کردیم.دیشب تا صبح سردم بود! وقتی صبح بیدار شدم دیدم در تراس را باز گذاشته ایم ….
جالب بود … اول که در سرعین وارد مهمانسرای مخابرات در خیابان ولیغصر و در کنار اداره مخابرات شدیم دنبال کولر گشتم! اما دیشب با پتو و ملحفه سردم بود!
ساعت 9 با مهندس محمد حسینی قرار داشتم.قراری برای گفتگو و مصاحبه! روز قبلش تلفنی صحبت کرده بودیم و من با خودم فکر میکردم با این مرد خشک اردبیلی چه کنم, البته بعدا فهمیدم که برداشتهای قبلی من درست نبوده!
او جنس ملایمی داشت! آنقدر که حتی حاضر نبود کسی گرفتار شود!
همان ابتدا خانم را فرستادیم به بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی تا ساعتی که به گفتگو میگذرد حوصله اش سر نرود.
البته من هرچه اصرار کردم این مشاور اعظم ما از ابتدای تولد سایت قطعا کم شایانی بمن کرده و کمک فکری و نظارتی اش بسیار مهم بوده, در جلسه حاضر باشد قبول نکرد!
مرا باش!
یک جا تمام اسرار خود را لو داده ام! ایشان یکی از آ« 4 شخصیت ناظر و سخت گیز سایت ماست!
ساعت 9 و نیم در اتاق مهندس بودیم.مردی که در دانشکده فنی و مهندسی مشهد لیسانسش را گرفته و 4 سال , وجب به وجب مشهد را متر کرده است! البته ارشدش تبریزی است.
همان ابتدا هدیه متبرک مشهد, شهر آقایم را تقدیم کردم و بلافاصله او را یاد خاطراتش در مشهد انداختم!
حرفهایمان را بر عکس گفتگوهای دیگر طراحی کردم.چرا که احساس کردم ابتدا, فکر و ذهنش بقدر کافی استراحت کرده و نمی توانم در سوالات شخصی و خانوادگی به هدف برسم.
مخابرات ایران, مخابرات اردبیل, توانائی ها , داشته ها و نداشته ها!
خوشبختانه برای پرداختی به کارکنان مشکلی نداشته ولی قطعا سال 94 بد درآمدترین سال بوده است برایش.
آخر سر هم بسرعت و تند وتیز سراغ سوالات شخصی رفتم.نفسم برید آنقدر تند سوال کردم و تند جواب گرفتم تا او فرصت فکر کردن پیدا نکند!
اما او با دو فرزند و همسری که همراه و یاور اوست دارای سبقه ای مذهبی هستند.خاطراتش از پدر نشان میداد که هنوز هم خاطرات پدر مرحومش را در ذهن زنده نگه داشته است.
بگذریم.
مصاحبه و گفتگو جداگانه منتشر می شود اما پس از گفتگو می خواستم زنگ بزنم تا خانم برگردد و از همانجا سر و ته کنیم و بطرف انزلی برویم! اما مهندس محمد حسینی راضی نشد او میگفت :«نمیشه بدون دیدن بقعه شیخ صفی الدین از اینجا خارج شوی!»
راست میگفت!
با هم رفتیم.آنجا راننده اش که قبلا با سرکار خانم به بقعه رفته بود و هنوز آنجا بود , جایی برای پارک ما نگه داشته بود.بدون تعارف فورا ماشین را چپاندم بین دو تا ماشین و پیاده شدیم.
خرج روی دست مهندس گذاشتیم تا دو تا بلیط ورودی بگیرد.
خانم را پیدا کردیم.
از مهندس و راننده اش خداحافظی کردیم.
آنچه نباید می شد اتفاق افتاد! سوغات اردبیل , لحظاتی بعد ی شانه عسل خوب با موم و چعبه در دستم بود و حاج خانم بمن چشم غره می رفت که :«باز دیگران را به زحمت انداختی؟»
من بقعه را ندیده بودم! بسرعت در جاهایی که قبلا سرکار خانم برایم در نظر گرفته بود ایستادم چند تا عکس گرفتیم و راهی شهرهای بعدی شدیم.
جالب بود! ده بیست کیلومتری که جلو رفتیم جایی استادم تا لباس راحت تری بپوشم, …. ولی … مگر باد می گذاشت! باور کنید در سایه سرما میخوردی!
گردنه حیران, حیرانم کرد! … دفعه اول بود! … گردنه های زیادی دیده بودم! اما اینقدر طولانی, وسیع و پیچ در پیچ … هرگز ندیده بودم!
نشان به آن نشان که در سر هر پیچ فقط با دنده 2 می توانستی حرکت کنی!
برای منی که تا ساعت 3 صبح بیدار بودم و تمام دیشب چند بار تا صبح از خواب پریده بودم, گرمای هوا آزاردهنده بود!
بعد از گردنه , کولر ماشین لازم آمد! راستش دیگر تا انزلی گرممان نشد ولی جایی که برای نماز و بعدش برای نهار ایستادیم کاملا گرمای شرجی را حس کردیم … پوست می کرد …. ما هم که حساس ….!
6 و نیم عصر به انزلی و محل اقامت رسیدیم.
بنده خدا, آب باز مسئول مهمانسرا از دیروز زنگ میزد که برنامه ما را بداند.وقتی رسیدیم انگار خیالش راحت شده باشد.در 40 کیلومتری انزلی به او زنگ زدیم.او هم رفت که کولر اتاق را روشن کند.
وقتی رسیدم و در گرمای طاقت فرسای بندر از گرما هلاک شدم متوجه شدم که او چرا اصرار داسته یک ساعت زودتر از رسیدن به مقصد به او زنگ بزنیم.
جوان مهمانسرای استیجاری مخابرات, مثل خیلی ها شرکتی است.اما کاری و دلسوز نشان میدهد.
بعد از یک چایی سرم را که گذاشتم رفتم …. سر شب بیدار شدم و بعد از نماز, زدیم به ساحل!
ساحل خلوت بود و کوج ها با عجله میخواستند خودشان را به ما برسانند, اما فورا یکی از راه میرسید و آنها را به داخل دریا برمیگرداند!
کنار ساحل جشن لاله های انزلی چی ها برپا بود!دوری زدیم ….و حالا از پنجره طبقه دوم ساختمان, نگاهم به دریاست, که در پست تاریکی با ما قایم باشک بازی میکند.
اما صدایش همه جا را پر کرده است! صدای موج , یک سره بدون قطع صدا, ادامه دارد … و … حالا من دنبال عکس مناسب برای سفرنامه هستم.
راستی بچه های شرکتی از استان فارس تماس گرفتند!ظاهرا مدیر عامل را جایی گیرانداخته اند! منتظر خبرهایش باشید.
*******
راستی این عکس را بخاطر عکاسش داشته باشید تا روزی در مورد آن با هم حرف بزنیم!
**********
21 مرداد – درست نیمه شب ساعت 00:00.
امروز صبح در حالی به ملاقات دریا رفتیم که برنامه هایمان را برای ملاقات با مهندس خضردوست مدیرعامل شرکت مخابرات گیلان کاملا باز و قابل انعطاف چیده بودیم.اما او در تهران بود و دستمان به او نمی رسید.
بهمین دلیل برنامه را به تالاب انزلی تغییر دادیم.ساعتی قایق سواری تا دشت لاله ها .لاله ها گل داده بود.تا دلتان بخواهد قشنگ بود.ظهر نهار مهمان مهندس بودیم
خوشمزه ترین چیزی که خوردم سالاد شیرازی و ترشی تره اش بود.جالب بود برای اولین بار بود که می دیدم در یک رستوران برنج برای هر نفر کاملا مستقل و در قابلمه کوچک و جدایی چخته می شود.
هر چه دیروز غذای بین راهی ما بدمزه و افتضاح بود , امروز غذایش خوشمزه و جالب بود!جای صاجبخانه خالی بود! واقعا …!
عصر ی یک نفر هدیه مهندس را آورده و به متصدی مهمانسرا داده بود تا بیاورد بالا.
.واقعا نمیدانستم چه کنم! اصلا راضی به این زحمتها نیستم , بخدا نیستم, اما هدایای جالب مهندس خضردوست کار را برایم سخت کرده است.
بعد از ظهر منطقه تجاری خاورمیانه را قدم زدیم!تمام خاورمیانه در چین خلاصه شده بود! چند تا چیزی که نیاز داشتیم خریدیم و برگشتیم
شب ساحل!
الان هم خیلی کار دارم.لذا بحث را می بندم تا ببینم فردا چطوری مهندس را گیر بیندازیم.
ضمنا با مازندران هم تماس گرفتم.اتفاقا در روزهایی که به مازندران میرسم او هم کار مهمی دارد و باید در تهران باشد.بنظرم این آخری کار بدجوری گره خورده است!
********
21 مرداد 94- ساعتی از نیمه شب گذشته- در حقیقت خاطرات 5 شنبه را اینجا می خوانید.
امروز فقط می خواستیم در بازارهای محلی چرخی بزنیم.بسمت شاندرمن رفتیم.اما وقتی دیدیم تا قومن راهی نمانده گاز را گرفتیم تا فومن!
امروز د رحقیقت برای برگشت از فومن, مرداب را دور زدیم.مرداب بزرگ انزلی …. این مرداب در بخشی , پر است از گلهای لاله, که الان فصل باز شدن گلهایش رسیده است!
صبح که بزند به سمت مازندران حرکت خواهیم کرد و مهمان مازنی های عزیز خواهیم بود.
بقدر کافی گیلانی ها را اذیت کرده ایم.
امروز با مهندس موسوی مدیر عامل مازندارن تماسی داشتیم.خوشبختانه با سعه صدر پذیرفتند اتاق جلسه خودشان را روز شنبه ساعتی در اختیار ما بگذارند تا با همکاران این استان نشستی داشته باشیم.گفتگوی ساده ما را همکاران راه آینده را سایت را روشن خواهد کرد.
این جلسات در مورد سایت, عملکرد آن, نیازهای قابل طرح همکاران و شیوه درست کار ماست.یعنی می خواهیم ما را راهنمایی کنند.
شنبه صبح در بابل منتظر شما خواهم بود!
************************
22 مرداد 1395- ساعت 21 – بابل
امروز از انزلی شروع کردیم در حالیکه هنوز طعم مهمان نوازی خوب گیلانی ها در کام ما بود.حالا در بابل هستیم.
با خودم فکر میکردم از میل مدیران و تصمیم آنان تا پیاده شدن این تصمیم راهی طولانی است و این ما کارکنان هستیم که این تصمیمات را به عمل نزدیک می کنیم یا دور!
در همه استانهایی که دور زده ایم بدون استثنا تمام مدیران لطف زیادی داشته اند اما عملا کارکنان در پایین ترین نقطه باعث شده اند به ما خوش بگذرد یا نگذرد.
اجازه بدهید از گیلان مثال بزنم.
مدیر رفاه استان گیلان از قبل با ما هماهنگ کرد و تا دادن آدرس و فهم آن رها نکرد! متصدی مهمانسرا هم در انزلی از دو روز قبل با ما تماس می گرفت و مصرا می خواست بداند کی به انزلی میرسیم.وقتی از او پرسیدم چرا ساعت دقیق را می خواهد بداند, میدانید چه گفت؟
گفت :«اینجا هوا خیلی گرم است.میخواهم یک ساعت قبل از رسیدن شما کولر گازی را روشن کنم تا قتی میرسید خنک باشد!»
او نمی توانست یک شبانه روز کولر را روشن بگذارد؟ نمی توانست مثل جای دیگری که رفتیم به موضوع اهمیتی ندهد؟
میدانم که به او سفارش شده بود سعی خود را بکند! همانطور که به بقیه جاها سفارش شده بود! داستان ما, گله از شرایط نیست! می خواهم بگویم ما مدعیان کارشناسی در سطح عالی, نمایش عمومی کارمان هم باید خوب باشد! اینکه دیگر به مدیران بستگی ندارد!
ما باید به خودمان اهمیت بدهیم! داشتن چند ملحفه تمیز, بالشتی که شسته شده باشد, یک بطری آب خنک,کمی چای خشک و چند عدد قند و یک کبریت هم مدیریتی است؟
بگذریم.
خدا میداند اگر کسی کار مرا آنالیز کند به چه نتایجی وجشتناکی برسد! اما واقعیت این است که در سطح کارشناسی مشکلات زیادی داریم که بسادگی قابل حل است.
از مسائل ساده و غیر قابل حل بگذریم!
فردا صبح ساعت 11 تا 13 به لطف مهندس موسوی مدیر عامل استان مازندران , در اتاق جلسات خودش , با کارکنان علاقه مند به مخابرات ما نشستی خواهیم داشت.امیدوارم دوستان زیادی را ببینم.
راستش برنامه های ما در این روزهای آخر فقط عبور از مازندران بود.اما مهندس موسوی با اصرار فراوان ما را ماندگار کرد.او مصر بود که حداقل بین راه یک شب استراحت کنیم.پس از آن دیگر حیف بود با دوستان گروه و همکاران نشستی نداشته باشیم.
با وجود اینکه مهندس موسوی در روهای شنبه و یکشنبه مسافر تهران است, با وجود اینکه اتاق ویدئو کنفرانس در اختیار آموزش و پرورش بود, مهندس اتاق جلسات خودش را در اختیار همکاران سایت قرار داد.امیدوارم بتوانیم جلسه مفیدی برگزار کنیم.
ضمنا مهندس نوروزی یکی از اعضای هیئت مدیره در استان مازندران , در جهت برگزاری جلسه کمک زیادی کرده است و فردا نیز لطفش ادامه خواهد داشت.
در اختیار قراردادن امکانات برای برگزاری یک جلسه, برای سایت مخابرات ما, قطعا خارج از وظایف اداری و چارچوب جاری کاری تمامی مدیران است.از همه آنان تشکر میکنم.
اما فردا, پس از این جلسه, تصمیم قطعی به حرکت داریم.
حداقل تا گرگان و یا آزادشهر میرویم.شب را به هر شکلی در بین راه می مانیم.قصد داریم در آزادشهر هتلی, مسافرخانه ای …پیدا کنیم و شب را بمانیم تا فاصله با مشهد کوتاهتر شود و بتوانیم خودمان را به مقصد برسانیم.
البته دیگر در استانهای گلستان, خراسان شمالی و رضوی هیچ برنامه ای نداریم.با توجه به اینکه از گلستان کامنت و پیامی هم در این روزها نداشته ایم بدون برنامه عبور میکنیم.فقط یک شب میمانیم و بعد میرویم.
*********
روز 23 مرداد بسیار پر برکت بود. به همت مهندس نوروزی و رخصتی که مهندس موسوی داد توانستیم جلس هم اندیشی پیرامون نوه فعالیت سایت مخابارت ما برگزار کنیم ولی بیشتر به درد دل دو طرف (ما و همکاران) منتهی شد.
افراد بسیاری در تلاش بودند! گروهی برای برگزار کردن و گروهی برای برگزار نکردن! … اینکه شوخی بود.شرح این جلسه را اجازه بدهید بعدا بنویسم.راستش این خستگی مفرط بمن اجازه نمی دهد چشم هایم را باز نگه دارم.
بلافاصله بعد از جلسه بسمت گرگان حرکت کردیم.دوستان اصرار زیادی داشتند که چند روزی بمانیم ولی راستش کار ما دیگر تمام شده بود.
مهندس نوروزی به برگزاری درست جلسه بسیار کمک کرد.از ابتدا تا انتها هم صبورانه به حرفها گوش داد.
همان اول صبح به همکاران خودم در استانم زنگ زدم تا اگر بتوانند در فاصله بابل تا آزادشهر و … یک شب جا بگیرند.آنها هم در فاضل آباد جا گرفتند.اما به گرگان که رسیدیم مسئول مهمانسرا زنگ زد.مشکلی پیش آمده بود و باید در گرگان می ماندیم.بسختی جا را پیدا کردیم.
کار به اینجا ختم نشد.اجازه بدهید شرح وقایع را فردا شب پس از رسیدن به مقصد برایتان بگویم.همینقدر بدانید وقتی مهندس شهمرادی از حضور ما مطلع شد نهایت زحمتش را کشید.یک باره همه چیز سهل و ممتنع شد.
از زحمت همه در مازندران و کرکان تشکر میکنم قطعا هر کاری بکنم نمی توانم لطف آنان را جبران کنم اما حداقل تلاش میکنم گزارش کاملی بنویسم.انشاء الله
******************
روز 24 مرداد فقط به رانندگی گذشت از گرگان تا مشهد. دوستان گرگانی کمی دلگیر بودند.انتظار داشتند با استان آنها هم مثل بقیه استانهای مسیر برخورد کنیم.
البته راست هم می گویند اما واقعا گمان نمیکردم علاقمند به این امر باشند.فقط در زمان اطراق در مهمانسرای مخابرات گلستان برای حفط حرکت ها پیامکی برای مهندس شهمرادی زدم.تا آن روز هرگز با هم تماسی نداشتیم.اما او آنقدر بزرگوارانه و مهمان نوازانه برخورد کرد که آرزو میکردم کاش فرصتی بود تا در گرگان می ماندیم.
دوستان دیگری هم از دیشب و امروز صبح از من قول قطعی گرفته اند که عید قربان در گرگان باشم. … چشم! … چشم! … فقط یکی به من بگوید مرخصی هایم را چه کنم که دیگر تمام شده است با این دو هفته!
بهر حال در طول همین مطلب کوتاه شاید بیش از ده بار نشسته خوابم برده است…اجازه بدهید قبل از اینکه دسته گلی به آب بدهم کار نوشتن را به فردا وا میگذارم.
مطلب کامل و عکس های زیارت و سفر
شب و روزتان خوش
******************************************
26 مرداد 95- ساعت یک صبح.
سفر پایان یافت ولی نوشتن گفتگوها, مصاحبه ها و خاطرات باقی مانده است که قطعا یک هفته ای طول خواهد کشید.امیدوارم خواننده آنها نیز باشید.
این سفر پایان یافت ولی آنچه شروع شد, تازه جوانه زد و بزودی تمام وجود مرا گرفت, محبت شما عزیزان بود.
برای هیچیک از شما, سمت سلزمانی خودتان اصلا مهم نبود, چه کارمندی بوده اید مثل من, چه مدیر سیستم بوده اید, چه مدیر عامل و نفر اول در یک اتسان, همه را به کناری نهادید و با من , از سر مهر و محبت و صداقت رفتار کردید.
آنچه دیدم و آنچه انجام شد واقعا فراتر از تصور من بود.
خوشحالم, خیلی خوشحالم که مخابرات ما و سردبیرش توانسته اند جایی در قلب های شما برای خود ذخیره کنند.
خوشحام, خیلی خوشحالم که پس ا ز ده سال, پذیرشی عمومی نسبت به مخابرات ما و سردبیرش ایجاد شده است.
خوشحالم که بی جهت و بدون دلیل , عشق , علاقه و حبت شما را به دلم راه نداده بود پم و این محبت یک طرفه نبوده است.
خوشحالم که کارکنان شرکت مخابرات , یک پارچه , در یک نقطه بهم کتصل شده ایم بنام مخابرات ما.
فقط می توانم در حالیکه در چشم هایم اشک سپاسگزاری خانه کرده است , صمیمانه و از ته دل, از همه شما تشکر کنم که چنین لحظاتی بیاد ماندنی برای من برای مخابرات ما و برای مخابرات ساختید.
متشکرم.
هرگز از یاد نخواهم برد که از سردبیرتان, بدون داشتن سمتی رسمی و اداری , مثل یک دوست نزدیک استقبال کردید.از اعتمادتان سپاسگزارم و از امام هشتم (ع) تقاضا میکنم کرا لایق این همه مهر و محبت بسازد و نگه دارد.
متشکرم.
************************************
باسلام خدمت شما
البته خیلی خوبه که شما برای گفتگو شنیدن نظرات به شهرها سفر میکنید
انشالله این سفرها جهت تبلیغ سایت خودتان والبته سیاحت وتفریح نباشد وبیشتر به مشکلات پرسنل مخصوصا همکاران بخش خصوصی که واقعا با این همه بی مهری وبی توجه ای که از همین مدیران که با انها گفتگو می کنید قرار گرفته اند باتمام وجود برای مخابرات زحمت می کشن پیگیری کنید شما با اقای نوروزی صحبت کردید که فرزندش نماینده خدمات اول است چرا با نمایندگان بخش خصوصی ملاقات نکردید که درد دل انه رابشنوید صحبت زیاد است در مخابرات بجز به پرسنل بخش خصوصی که هریک بالای 15سال سابقه دارن به هیچ یک از پرسنل دیگر حقی پایمال نشده است صحبت بسیار است از مازندران
سلام سردبیر عزیز – سفر بخیر
قابل تحسین و تعجب برانگیز است سادگی و صفای بیش از حد شما
متاسفانه در مرداب های گیلان گلهای زیبائی هست که از دور خیلی جالب به نظر میاد
برای وصالشون کاری می کنن که در باتلاقشون فرو بری حتی دامهای ظریف پهن می کنن
استانهای دیگر هم کم و بیش از این مرداب ها دارن و از این گلهای ظاهرا رنگارنگ و خوش عطر
پیامبر اکرم فرموده:
از گلهای مرداب پرهیز کنید
دستی که به هدیه گل مرداب و مشامی که به بوی اون گلها لمسی داشته باشه،بوی مرداب خواهد گرفت، بوی تعفن میده ولی خود صاحب دست متوجه نمیشه
راستی اشاره داشتید:
” از میل مدیران و تصمیم آنان تا پیاده شدن این تصمیم راهی طولانی است و این ما کارکنان هستیم که این تصمیمات را به عمل نزدیک می کنیم یا دور! ”
همه مصیبت های مخابرات در کشور و در استانها و از جمله استان ما مربوط به همون کلمه “میل مدیران” هست. این واژه ترکیبی نامیمون و زشت در سازمانهای ارزش مدار، پژوهش مدار، قانون مدار ، تخصص مدار، حق مدار، دیانت مدار و حرمت های انسانی مدار، هیچ جایگاهی که ندارد بماند، بلکه به شدت با اون برخورد میشه. انشالله که مخابرات به جایگاه یادشده نیل کنه
من از عقرب نمیترسم ولی از نیش میترسم … از آن گرگی که میپوشد لباس میش میترسم
همه عالم به تسبیح وغزلخوانی است بی رندی … من از هر رند خوش آواز کژاندیش میترسم
تو را “صاعد” مگر سعدی نگفتت عافیت دارا
که من پس رفتم از دنیا ولی از پیش می ترسم
مطلب احساسی وادبی شما را خواندم از بین سطور مرقومه شما حس نگرانی از دست دادن کسی را که می دانم دوستش دارید به وضوح می توان درک کرد سردبیرتان مردی است که ده سال از عمر خود راصادقانه صرف آن کرده که اعتماد همکارانی شریف چون شما را بدست بیاورد الحق هم در این مورد هم صادق بوده وهم موفق
هیچ کس هم به اندازه خود سردبیر نگران آسیب دیدن این رابطه دو طرفه نیست باور نمی کنید عملکرد سایت مخابرات ما را درغیاب سردبیر در سفررا برسی فرمایید آیا تغیری می بینید که بوی گلهای مرداب را بدهد سایت مخابرات ما و سردبیر محترم آن همیشه به رنگ مخابر ات وکارکنان شریف مخابرات خواهد ولاغیر
مرخصی بودین یا ماموریت بحساب میاد؟
ایشان با مرخصی شخصی مثل بقیه کار کنان شریف مخابرات بعد از سالها به مسافرت رفته اند اما در این سفر شخصی هم نتوانستند بدور از مخابرات و مشکلات کارکنان آن باشند
عالی!
سلام مهندس
سفر بخير
يكم مطالب كاري بيشتر بذار تا شرح وقايع
خوش بگذره.
سلام علیکم
اردبیلیها انسانهای شریف و گل اند ، اما
مهندس زارع یک انسان مثبت و خوب و بدرد بخور است
صدا و صوت خیلی زیبایی داره
اذان و مناجات اش من یکی را شیفته کرده
صدای او مثل موذن زاده اردبیلی است
با محمد حسینی مدیر عامل اردبیل تو آموزش تبریز آشنا شدم
چندان ازش خوشم نیامد امیدوارم تغییر کنه
با سلام به شما دوست گرامی تبریزی
بنده موسوی هستم از اردبیل
بنده یک خصوصیت مهندس زارع را شجاعت اش می دانم ، این مرد بزرگ با شجاعت خود فرصت برای حرف زدن دیگران درست می نمود بعد رفتنش خیلیها تلاش کردند و خاستند اما نتوانست کسی آن کار را انجام بده . تعجب بنده از تعریف و تمجیدتان از صدای مهندس است . که صدایش را بعدسالهای سال نشنیدم و تشبیه صدای او به استاد موذن برای بنده حقیر تعجب و تحسین شدید دنبال داشت . البته از ارتباط مهندس با استاد موذن زاده شنیدم و می دانم .
مهندس زارع آدمی دوست داشتنی و مهربان است و ممکن باشد این ÷یغام را بخواند بداند در دل همه اردبیلیها جای ویژه دارد. و دوستش داریم
دوستان خوبم آقای تبریزی و آقای موسوی
سلامی به گرمی مرداد
ازلطف شما عزیزان بسیار سپاسگزارم. همیشه همکاران به اینجانب لطف و عنایت زیاد داشته و دارند . من لایق اینهمه لطف نیستم و از صمیم قلب سپاسگزارم . زمان انتقال به تبریز ، شرایط اینجانب چندان خوشایند نبود ، برخلاف تصورخودم چنان گشایش در امورات دنیوی حاصل گردید قابل تصور نبود. همه را فقط و فقط از دعای خیر شما دوستان خوب خودم که مرا شرمنده الطاف بی پایان خودتان قرار می دهید ، می دانم . امیدوارم خداوند توفیق جبران بدهد.
ارادتمند : عیسی زارع
…..سلام سردبیراین رابه گوش مسولین برسانید مابدبختهاکارمی کنییم اقایان 30میلیون پاداش میگیرند ولی بخداقسم روزی
با سلام خدمت سردبیر محترم
آقا یکی بداد ما برسه ، ما چه گناهی کردیم… تا الان حقوق تیر ماه۹۵ پرسنل دفتری نمایندگان شرکت خدمات اول رو ندادن ، بدبخت بیچاره شدیم از بی برنامه ریزی ،وام گرفتیم معلوم نیست حقوقمون کی واریز میشه تا قسطاشو پرداخت کنم .سردبیر محترم خواهش میکنم کمکم کنید
بعداز خدا امیدم به شماست…………..سردبیر تو رو به امام رضا قسم کمکم کنید ببین کی حقوقمون واریز میشه؟؟؟
با تشکر
سلام
سردبیر کجایی که استان هرمزگان مخابرات اداره کل بچه های شرکتی اعتصاب کردن
118 و 2020 الان قطع شده ارتباطشون
3ماه حقوق طلب داریم و 10 ماه بیمه رد نشده.
سلام ،التماس دعا
بچه های بخش خصوصی مخابرات مازندران رو فراموش نکنید، زیارتتون قبول
نایب الزیاره باشید
باسلام خدمت سردبير التماس دعاانشاالله سفري بي خطر براي شما وخانوادهتان آرزومنديم.
باسلام سردبیر التماس دعا سفر بی خطر زیارت قبول حق سوغاتی کارکنان مخابرات سلامتی سردبیر عزیزو خانواده اش
سلام سردبیر عزیز زیارت قبول
از طرف من و تمام بچه های شرکتی مخابرات کرمانشاه بخصوص بچه های ستمدیده mdf این استان نایب الزیاره باشید .
من وتمام دوستان عزیز برای خود و خانواده آرزوی سلامتی داریم .
التماس دعا
سلام خیر دنیا واخرت هدیه خوب خدا به شما باشه انشا الله
زندگی پایین و بالا زیاد داره فقط سعی کنید تصمیمات درست بگیرید