مخابرات ما
خبرگزاری مخابرات ما

آتشی بر خرمن – شعری برای حال امروز مخابرات و مهندس صدری مدیر عاملش!

مخابرات ما- ظهر امروز با من تماس گرفت.شعری سروده برای وضع و حال امروز مخابرات.البته خطابش به مهندس صدری مدیر عامل شرکت مخابرات است.می گوید از او انتظاز تغییر دارد.

شعری زیباست و طولانی.

شاعر: بهشتی فر,نویسنده سایت

خطاب به مهندس صدری, مدیر عامل

 

باسلامی خدمت هم مسلکان ،همدلان و دوستان پرتوان

بعد آن گویم سلامی بیکران ، خدمت صدری مدیر ارشدان

ما ز بعد رب عالم ذوالمکان ،  از شما داریم عزت را نشان

تا به تدبیر و نگاه عالمان  ،  برکنی ظلم حضور ناکسان

من نگویم جملگی در ظلمتند   ، بل اسیر شهرت و هم ثروتنند

چندتایی اهل علم و معرفت، سختکوشی و طریق معرفت

لیک بایستی جدا گردد ز هم ،هم سره ، هم ناسره ،هم اهل فن

قبل از این ما وضع خوبی داشتیم  ، چون همه بودند درماوای خویش

لیک برخی ارشدان نوظهور ، با هدفهای به غایت دور دور

بر زمین انداختند در گران

آتشی بر خرمن اینجا زدند

هرکسی پارتی ز جایی جور کرد

منصبی در این ولایت جور کرد

ای بزرگ اکنون که میراثی عظیم

دست گشته تا رسیده بر شما

میدهم پندی که شاید اندکی  ، به بسازد حال ما را اندکی

باز خواهید از هر قسمتی  ، حاصل کار و تلاش چند سال

آی مالی تو چه داری در نیام  ، تو چه کردی سالهای پیش از آن

کی اثر کردی تو بر مال و منال  ، تو چه کردی که چنین گشته زوال

 باز گوی حال بد شرکت ز چیست

آه از برنامه های راهبرد ، تو چه کردی تا بسازی سود و مال

ای تجاری تو چه داری کن بیان ، ثروتی ساختی آیا چنان

آی انسانی زفعلت باز گوی

ای  که نامت شهره بالندگی است  ، حفظ عزت هم کرامت سوی توست

حال خردان و بزرگان این زمان

نیست در شان برند این مکان

هر چه کردی کاستی انگیزه را ،نصب کردی تو رندان تازه را

نه نگه کردی که دارد تجربه،هم  تخصص هم که دارد فکر ناب

پوست افکن چون که باید کوه کند

جامه ای نو بر تن این روح کرد

تاکسالت دور گردد از کسان

فقر بگریزد دوباره زین مکان

ای که باید هم کنی تنظیم تو ،  ارتباطی خوب در شان گران

تو چه کردی در تعامل با برون ، نه فرستادی تو تحلیلی چنان

من چه گویم هر کجا کردم نظر  ، نبود یار شفیق و همسفر

هرکسی در فکر بار و بنه اش ، بی خبر از حال کار و محفلش

گر خراب است حال شرکت این زمان

طالب همت و عزم بیکران

برگزین یاران دلسوز و امین ، صاحب فضل و بدور از هر گذر

هم از اینجا هم ز استانها بجوی ،  تا بیایی همرهان مستمر

مثل الماسند باید کشف کرد

باید اینها  را تو دلجویی کنی

تاشوند یارت و گیرند دست تو

ثروتی سازند با فکر و عمل

من دعایت میکنم نزد خداوند رحیم

تا بصیرت ها بیایی این زمان

921540cookie-checkآتشی بر خرمن – شعری برای حال امروز مخابرات و مهندس صدری مدیر عاملش!

Please rate this

0 1 2 3 4 5
6 نظرات
  1. خروس لاری جهرمی می گوید

    یار ساقی شد و صد توبه به یک حیله شکست
    حیله انگیزی آن عهد شکن بسیار است
    وحشی بافقی

  2. حبیب الشعراء می گوید

    ای سفیهان بهر خود هم اندکی غوغا کنید
    حال خود را دیده‌، واغوثا و واویلا کنید

    کیسه‌های خالی خود را دهید آخر تکان
    پس تکانی خورده دزد خوبش را پیدا کنید

    تا به کی با این لباس ژنده می‌ریزید اشگ
    با جوی غیرت لباس از اطلس و دیبا کنید

    کشته شد شاه شهیدان تا شما گیرید پند
    پیش ظالم پافشاری یکه و تنها کنید

    خانه‌هاتان شد خراب اما صداهاتان گرفت
    آخر ای خانه‌خرابان لااقل نجوا کنید

    انتظار از مجلس و از شیخ و از ملای شهر
    کار بیهوده است خود را حاضر دعوا کنید

    خودکشی باشد قمه برسرزدن‌، آن تیغ تیز
    بر سر دشمن زنید و خویش را احیا کنید

    ای جوانان مدارس‌، بی‌سوادان حاکمند
    این گروه بینوا و سفله را رسوا کنید

    ای رفیقان اداری‌، رفت قانون زبر پای
    حفظ قانون را قیامی سخت و پابرجا کنید

    ای دیانت‌پیشگان دین رفت و دنیا نیز رفت
    جشم‌پوشی بعد از این از دین و از دنیا کنید
    ملک الشعرای بهار

  3. حبیب الشعراء می گوید

    تا کیم انتظار فرمایی
    وقت نامد که روی بنمایی؟!

    اگرم زنده باز خواهی دید
    رنجه شو پیشتر چرا نایی

    عمر کوته‌تر است از آن که تو نیز
    در درازی وعده افزایی

    از تو کی برخورم که در وعده
    سپری گشت عهد برنایی

    نرسیدیم در تو و نرسد
    هیچ بیچاره را شکیبایی

    به سر راهت آورم هر شب
    دیده‌ای در وداع بینایی

    روز من شب شود و شب روزم
    چون ببندی نقاب و بگشایی

    بر رخ سعدی از خیال تو دوش
    زرگری بود و سیم پالایی
    سعدی

  4. حبیب الشعراء می گوید

    مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
    گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را

    من بی تو زندگانی خود را نمی‌پسندم
    کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را

    چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد
    آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را

    نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان
    وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را

    ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
    تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را

    سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی
    پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را

    سعدی

  5. محمدم می گوید

    چه شاعر خوش ذوقی
    کاش هییت مدیره هم این شهر رو بخونه و یا کسایی که به انها دسترسی دارند این شعرو رو به انها برسونند و با کمی تحقیق صحت این شعر هم معلوم میشه

  6. کارمند آرمانی می گوید

    با سلام و تشکر از این همه ذوق و سلیقه این شاعر عزیز . چه خوش و زیبا وصف حال و روز مخابرات را بیان نموده است . کاش یه سری به معاونت های جدید بزنید که چه آتشی در خرمن ساختار سازمانی زده اند و چه آتشی بر جان و دل پرسنل و خانواده آنها .درصورت نیاز توضیح بیشتری خواهم داد

نظرات بسته شده است.