مخابرات ما (زبون دراز) – به جان شما نباشد به جان هر چي آدم دروغگوست (چون تعدادشان بيشتر است قسم بزرگتر به چشم مي آيد) حس بدي دارم، از وقتي شنيده ام سردبير مي رود مرخصي!
سخت است 15 سال با يكي رفيق گرمابه و گلستان باشي ، دشمن پشت و رو باشي ، بعد يكهو بيايد بگويد د وهفته نيستم!
اصلا از نوع نوشتنم شما حس كرده ايد كه چقدر در اين گفتگو صادق و دلتنگ هستم!
اصولا من از دروغ خوشم نمي آيد مگر اينكه خيلي بزرگ باشد!
ما هم با همين سردبير ميرويم مرخصي! مگر ميتواند مرا با خودش نبرد؟! اصلا امكان ندارد كسي بتواند ما را از هم جدا كند (مگر با پول!)
ما هم دو هفته به حرمت سردبير قلم را ميگذاريم زمين تا فرصت به جوانان برسد.
از شوخي گذشته اصلا وجود همين سردبير ، بخودي خود ، باعث مي شود چشمه طنز آدم فوران كند، از وقتي شنيده ام ميرود، چشمه ام خشك خشك شده!… تا ببينيم چه پيش مي ايد!
****
[box]پي نوشت سردبير- باز بهانه دستت افتاد؟! قلم از دستت بيفتد ، نيامده پوستت را ميكنم، تويش را پر از كاه خشكيده ميكنم كه از داخل ، پوستت را سوراخ سوراخ كند! … شوخي …. ممنوع! … آخ … نه … نه…. شوخي ممنوع نه! … شما ادامه بدهيد عزيزم! [/box]
این مسافرت نشان داد که سردبیر محترم را مدیران عامل خیلی نازش را کشیدند به نظر شما همکاران علت چیست .؟
سردبیر
رفیقم کجایی کجایی رفیقم دقیقا کجایی
رفيق!؟
جون منو به لبم رسونده!
ميدوني بخاطر نوشته هاي اين زبون دراز من چقدر اذيت شدم؟!
ولي چه كنم كه ، مرد است! مرد!
حرفش هم حرف است حرف!
براش اسپند دود كنيم…